شوهرم و برادر شوهرم سر من بدجور دعواشون شده

کاش سکوت میکردم

ولی دستم گرفته بودن

بدجور احساس تنهایی و حقارت بهم دست داده بود 

مرسی عزیزم 🌹

واقعا همینه نمیدونم چی و چطور میخواد این روابط بهتر شه 

هیچ دوره ای از زندگیم نیست که دوست داشته باشم بهش پناه ببرم مشکلات خانواده خودم، دردسرای بی پولی بی آبرویی که دست من نبود و مشکلات متاهلی که تا حد زیادی دست من نیست

امیدوارم بتونم 

دلم برای خودم میسوزه و فکر خودم هستم چون میدونم بیشترین کسی که دلسوزمه خودمم

مقصر اصلی اونا بودن دستم گرفته بودن بهم میخندیدن رفتار من واکنشی به رفتارشون بود ولی ایکاش جمع ترک میکردم جواب نمی‌دادم میرفتم یه گوشه ای می‌نشستم یا برای مدت کوتاهی میرفتم بالا خونمون

همینطوره 

همینکار را رو از این به بعد میکنم بدترین حرفا هم بزنن جواب نمیدم چون دیدم دیشب چه فاجعه ای درست شد 

ممنونم

19 سال اصلا همو نمی‌فهمیم 

اصلا 

اشتباه بزرگی بود از ترس اینکه تو چاله نیفتم تو چاه افتادم

شرایط خانوادگی مجبورم کرد نمیخوام بگم خودم مقصر نیستم

چرا خودمم تو دوستی کور شده بودم می‌فهمیدم این تفاوت سنی، فرهنگی دردسر سازه ولی میترسیدم مجبور شم با فردی مث شوهر خواهرام ازدواج کنم 

ما همگی زیر 20 سال ازدواج کردیم تازه پیش خودم فکر میکردم شانس به من رو کرده الان فهمیدم هیچ فرقی نمی‌کنیم خواهرام کتک میخورن و احترام ندارن منم همینم تنها تفاوتمون اینه که وضع مالی همسر من خوبه که اونم با این شرایطی که خانواده اش برای من پیش آوردن اصلا نمی‌ذارن  لذت رفاه رو ببرم

من یه لحظه هنگ کردم یه لحظه فک نکردم منظورش منم

گفتم یعنی چی بچه باز 

چرا اصلا این فحش داد چه ربطی داشت 

خیلی حرف بدی بود بعد از این حرف همسرم بهش حمله ور شد تا قبلش کلامی بهم توهین می کردن

چند بار از دردام بهش گفتم

بهش گفتم داره اعتماد به نفسم از بین میبره

داره هی وضعیتمو در برابر خانواده اش ضعیف تر میکنه

اصرار کردم برای یه مدت از خانواده اش جدا بشیم 

باورتون میشه حتی تو جمع خانوادگی شون دارم به لکنت میوفتم

ازش خواستم پیش مشاور بریم

هربار گفته خودم درسش میکنم بسپارش به من

هیچی هم درست نشده 

خدا رو شکر دیر وقت اومد خونه مستقیم اتاق خواب رفت و خوابید

منم تو اتاقم فک میکنه درس میخونم

هر شب البته تا دیروقت بیدارم برای کنکور میخونم اما امروز هیچی نخوندم اعصابم نمی‌کشه