بچها من یساله با ی آقایی دوستم، خیلی دوسش دارم حدی ک اصلا پسرای دیکه بچشمم نمیان هیججوره
اونم دوسم داره میدونم از خیلی از رفتاراش معلومه وخودشم گفته
مشکل اینجاست ک اون اولویتش اول خونوادش و بعد کارشه؛؛ ماشاءالله انقدر هم دوست و خونواده پرجمعیتی داره ک هردفعه ی اتفاقی میفته هردفعه یجا دعوت میشه. من برعکسه اون نه دوستی دارم نه خونواده ای ک خوشبگذره توش چیزی؛؛ منم از همش حرصم میگیره؛ الان هم رفته سفر با دوستاش و خونواده از روز اول سفرش پریروز ی پیام داده خودش اول من سین نکردم تا الان و اونم هییچ سراغی ازم نگرفته. شاید فککرده میخام باهاش کات کنم.
سه روز رسما نمیره سره کارش بابت این سفر و اگه من بهش میگفتم تو این سه روز بیا منو ببین میگف ک باشه ولی مثلا تا ساعت ۲ میاماا اینجور.
تو این یسال هفته ای اقلا دو بار همو دیدیم؛ مشکل اینجاست ک من تا ی فزصت گیرمیارم بهش زنگ میزنم، بعد شده وقتی ب اون زنگ زدم دیدم بیکار نشسته یا داره رانندگی میکنه میگم چرا بمن زنگ نزدی یا میگه تازه کارم تموم شد یا میگه گفتم شاید خونوادت دورت باشن
شرایطش اینجوره ک شبها نمیتونه هرکی من پیامش میدم سین کنه گوشی دستش نی، من باید وایسم تا ۱۰ونیم یا ۱۱ تا بیاد ینی اگرم من خابم بیاد بخابم خب خودم حیفم میاد ک یکم میشد حرف بزنیم من نبودم.
وقتی میریم بیرون گوشیش انقد زنگ میخوررره از کار بعد بین تماسا با من حرف نمیزنه کلا توداره، بعد میبینه من دلخورم ک بمن توجه نشدع میگه چرا چیزی نمیگی!!
یبار زنگش زدم گف سره کارم بعد سه ساعت بعد اومد گف که اومدم ببخشید و کارداشتم بعد منم یکم ناز کردمو بد جواب دادمو اینا؛ یه ربع بعد ک چوابشو دادم گفتم اکی پس بزنگ؛؛؛ گف رفتم خونه مادرم الان رسیدم بیا پیام نمیتونم زنگ بزنم
از لحاط محبت اینا اکیه و بیرون رفتن واقعا به جفتمون خوش میگذره و اگه یه یوخ چیزی بدونه نیاز دارم برام میخره کلا و اینا همچی اکیه