امروز ۲تیر تولدمه
برای اولین بار توی ۳۲سال زندگیم یه جشن تولدگرفتم سورپرایزم کردن وخیلی خوش گذشت اما اما اما ته دلم غم بزرگی هست که بزرگترین شادی ها نمیتونه حالمو خوب کنه اخرش کلی اشک ریختم و باشوهرم که مثه کنه چسبیده بو. بهم دعوام شد
دلم نمیخواست روزمونو خراب کنم کلی زحمت کشیده بود که بهم خوش بگذره ولی من تمام خوشیام ظاهریه فقط خوش نشون میدم خودمو که دشمن شاد نشم که دخترم خوشحال باشه وگرنه من مردم مگه برای مرده فرقی داره!
خلاصه که اولین تولد قشنگ زندگیم انقدر تلخ بود برام که هرکاری کردم فقط برای این بود به مهمونام دخترم بد نگذره
ولی مگه خنده ی من معنیش میشه بخشیدن!
نه اصلا قلب و احساس من مرده من فقط نقابم
سپردم بخدا اون خودش خوب میدونه چیکار کنه💙🤝