2777
2789

سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب و لبتون همیشه خندون باشه

من ۲۱ سالمه و دانشجو ام به تازگی داییم اینا هم اومدن تو شهری که من درس میخونم و برای سیزده بدر امسال هم من با داییم اینا و خانواده زنداییم رفتم بیرون ماه پیش هم پسر خواهر زنداییم به من پیام داد و پیشنهاد خواستگاری داد البته پیشنهاد چه عرض کنم اولش پیشنهاد دوستی داد که من قبول نکردم بعد پیشنهاد ازدواج داد که باز هم من جواب رد دادم چون هیچ جوره به من نمیخورد نه از لحاظ فرهنگ نه از لحاظ سطح خانوادگی و نه ظاهری خلاصه که من اون روز با احترام به این پسر جواب منفی دادم اینم باید بگم که داییم از جریان خواستگاری خبر نداره چند روز پیش دخترداییم که ۶ سالشه رو به من سپردن که مراقبش باشم و بهم گفت که مامانم اونسری از دستت ناراحت شد و اون عکسی رو که تو از خودت دادی رو پاره کرد بعد شروع کرد تعریف کردن اینکه راجب من چی ها گفتن

من همیشه سرم تو کار خودمه و زیاد کار به کار کسی ندارم و حتی خونه فامیل و دوستام هم بدون دعوت نمیرم و الان نمیدونم چه رفتاری باید با زنداییم و خانواده ی زنداییم داشته باشم اصلا باید ناراحتیم رو بروز بدم یا نه ؟ به نظر شما من چیکار باید بکنم ؟ 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

ببین در اینکه تو حق داری ناراحت باشی شکی نیست 

ولی خب ببین زنداییت تو رفتارش چیزی نشون میده؟ اگه نشون میده تو هم ناراحتیت رو نشون بده اگه نشون نمیده و نمی‌خوای رابطه فامیلی بهم بخوره بیخیالش شو بذار بگذره بره تموم شه

اعتقادات من خلاف چیزیه که فکر می‌کنی اکثر جامعه قبولش دارن اینکه تو این جامعه زندگی می‌کنم به این معنا نیست که تفکرات غالب بهش تفکرات منم باشه _________ درخواست دوستی نمیپذیرم

بروز نده ولب قشنگ دورشونو خط بکش

به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد ، عجب از محبت من که در او اثر ندارد ، غلط است هر که گوید که به دل ره است دل را ، دل من ز غصه خون شد ، دل او خبر ندارد 🥲💔 بسوزه پدر زشتی که طرفم نمیایییی💔💔💔 دعا کنید فراموشم کنه دلش رو شکستم گریش رو در آوردم کاش اذیت نشه سر من کاش دوسم نداشته باشه حالا که دوسش ندارم حالا که دل به یکی دیگه بستم. تروخدا دعا کنید فراموشش کنم نمیخوام بهش برسم فقط یادم بره کاش هیچ وقت نرفته بودم اون هئیت.ورژن دخترونه حبیبم. بی احساسم نیستم دلم دریاست به اسم کاربریم گیر ندید موقع ثبت نام داشتم اهنگ شادمهر رو گوش میدادم همون اسم اهنگ رو نوشتم.😁

بنظرم تا حد امکان خونه داییت نرو. اگه زنداییت اینقدر ازت خشم داره به هر دلیلی که عکست رو پاره کرده بنظرم خیلی کم و محدود باهاشون برو. ممکنه در ظاهر نقش بازی کنه و مهربون بازی در بیاره جلو داییت. دلیلش مهم نیست که چرا اینطوریه، مهم رفتار شماست که منطقی باشی، به کسی هم نمیخواد بگی خانواده ها بهم میریزن و حرف زیاد در میاد در نهایت هم میگن ی بچه از خودش حرف دراورده. شمام پیگیر نباش و تو ذهنتم نمیخواد بهش فکر کنی.فقط خیلی محدود باهاشپن رفت و امد کن

لطفا درست توضیح بده چی گفتن پشت سرت؟ و چرا ناراحتن؟

پسره کار و بار نداره و به گفته خانواده ش دنبال دختری ان که وضعیت مالی خانواده ش خوب باشه که پسر رو ساپورت کنه و پشت سر من هم کلی حرف زدن که این دختر یه عالمه دوست پسر داره و زیر پای پسر ما نشسته با احساسات پسرمون بازی کرده و از این داستان ها پشت من ساختن که هیچ کدوم هم واقعیت نداره 

چه عکسی چه حرفی خو درست بگو ببینیم در چه حد بوده 

من برای عکس های تبلیغاتی از برند لباسم رفته بودم عکاسی بعد دختر داییم رابطه ش با من خوبه و از این عکس خوشش اومده بود و گفت بهم بدش منم بهش دادم 

با بچه خواهر زنداییم هم رابطه نداشتم تا الان هم دو بار بیشتر ندیدمش یه بار خونه ی داییم اینا برای شب یلدا و یه بار دیگه هم برای سیزده بدر

من برای عکس های تبلیغاتی از برند لباسم رفته بودم عکاسی بعد دختر داییم رابطه ش با من خوبه و از این عک ...

از چی ناراحت شده بودن ؟ 

من باشم به روشون نمیارم فقط سعی میکنم رابطه مو خیلی خیلی خیلی کم کنم.

ولی به رو بیاری دیگه جرات نمیکنن ادامه بدن یکم سلیطه باشی مخصوصا 

ببین در اینکه تو حق داری ناراحت باشی شکی نیست  ولی خب ببین زنداییت تو رفتارش چیزی نشون میده؟ ا ...

زنداییم خیلی زرنگه و به صورت واضح چیزی نشون نمیده یه بار هم قرار بود یه وسیله رو ببرم برای پسرداییم و چون اون روز داییم خونه نبود و زن داییم خواب بود من داخل نرفتم و وسیله رو فقط تحویل پسر داییم دادم و رفتم بعد شما فکر کنید درمورد من به داییم گفته که من منتظر دختر خواهرت بودم و فقط اومده وسیله رو تحویل داده و رفته من رفتم تا پایین دنبالش ولی قبول نکرده بیاد داخل در صورتی که واقعا اینجوری نبود و من هماهنگ کرده بودم که این ساعت دارم میام و خوابیده بود بعد اینجوری به داییم گفته بود و داییم هم شکایتم رو پیش مامان و مادربزرگم کرده بود و تا چند روز هم سر این جریان من داشتم فحش میخوردم 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792