یه خانم رو هفت صبح جمعه آوردن با قرص خوردگی
شوهرش وقتی پیداش کرده بود هشیاری نداشت
بیچاره شوهرش با بچه شیرخوار یه ساله از اینور به اونور میدوئید و به قدری شوکه شده بود که قدرت فکر نداشت
خلوت بود اول صبح یه سری بچه ها داشتن کارهای مریض رو انجام میدادن
یه سری از آقایون هم شوهرش رو آروم میکردن
من و یکی از خانم ها هم بچه رو نوبتی نگه میداشتیم تا یکی از بستگان برسن
خیلی وضعیت آشفته ای بود ... از سرانجامشون اطلاعی ندارم ولی از خدا میخام به طفلش رحم کرده باشه و مادرش نجات پیدا کرده باشه
ان شاالله همه در سلامت باشن و شاهد این صحنه ها نباشیم