امشب از وقتی اومد هر چیزی رو بهونه کرد اعصاب منو خورد کنه سر شام غذا طعمش عالی بود یه کوچولو شفته شد بهونه کرد اخرش من نخورده با اشک بلند شدم از میز بعدش باز من رفتم سمتش و شوخی اینا گفت تو چرا در و باز کردم مثل میت رو مبل بودی گفتم تو امشب زود اومدی وگرنه من هر شب با آرایش و اینا جلو در بودم .
آخر شب هم باز گل گرفته بود من گذاشتم رو اوپن آشپزخانه گفت چرا رو چشمت نزاشتی من با این گل هزارتا مخ میزنم بعد رفت رو تخت و انگار نه انگار دلمو چطور شکونده
موندم فردا باز ادامه بده چطور باهاش رفتار کنم اگه می تونید کمکم کنید😓