دیشب داییم اومد دنبالمون بریم سر ماموریتش گفت من میرم شمام بیاین تو تو امتحاناتت هست یه بادی به کلت میخوره مامانتم یکم حالش اوکی میشه منم قبول کردم ولی نمیدونستم چه نقشه شومی تو سرشه😭🙂
بچه ها قلبم داره از جاش کنده میشه همیشه میگم خدایا شکرت تا میام زندگی خوبی داشته باشم یکی تر میزنه توش
اگه کسی قضیه رو نمیدونه تاپیک دختر فراری رو بخونه بعد بیاد اینجا🥲💔
چیطو شده
🤔
چه شده اگه من نمیزنی بگو چون من پسرم
بچه ها خلاصه وار میگم من بچه طلاقم و از اونجایی که بابام خیلی بدی در حقم کرده و از یه طرفی داداشم اذیتم کرده از همجنساشون متنفرم
دیشب که رفتیم سر ماموریت داییم یکی مرد بود اونجا بعد حال و احوال پرسی کردن باهمدیگه منم سمتش نرفتم از همون دور وایستادم یه مرد 40 ساله تقریبا بهش میخورد
با داشت که رابطه‌ت اوکی بود ...
این روزا مرد کم پیدا میشه نامرد زیاد شده و از طرفی از بس داستان ها و فیلم های جنسی با موضوع جنسی با خواهر . مادر . خواهر زاده. و از این جمله محارم ها رو پخش کردن و خیلی ها خواندن جامعه به کل تغییرکرده و دیگه نمیشه گفت به محارم اعتماد کرد
مامانم موند همونجا داییم اومد پیشم گفت چرا نیومدی سلام کنی گفتم خوشم نمیاد ب مامانم بگین بیاد بشینیم تو ماشین
اصلا دست خودم نبود قلبم داشت از جاش کنده میشد احساس میکردم قراره مامانمو ازم بگیرن شاید مسخره به نظر بیاد
عزیزم مامانتم نیاز هایی داره و حقش اونم الان بلاخره کسیو پیدا کنه یا اشنا بشه میدونم سخته اما تلاش کن که هدفت خوشحالی مامانت باشه
داییم رو به شوخی گفت حرف نزن بچه مامانت که بچه نیست
مرده اومد سمتم سلام کرد گفت خوبی دخترم
گفتم من دختر شما نیستم خندید
داییم گفت بریم تو بشینیم منم با سختی رفتم تو دیدم چاره ای نیست تو شهر غریب چطور میتونم برگردم خونه گفتم یکم میشینیم بعد میریم
