سالیانی که بگذرد و عطای خیلی چیزها را به بقای همان چیزها ببخشی و واژه تسلیم شدن را دنیا برایت تفهیم کند! در سکوت یک روز تابستانی صدای درب زدن آرزوهایت می رسد… او چیز دگر داند… او چیز دگر سازد
میدونم یکی سیستم ایمنیش خیلی پایین بود بچه بود در حدی که میخواستن پیوند مغز استخوان بکنن با چندماه خرما و مویز خوردن اومد بالا خوب شد نمیدونم مویز خرما واسه اهن خوبه یا نه مویز که خوبه خرما رو نمیدونم
سالیانی که بگذرد و عطای خیلی چیزها را به بقای همان چیزها ببخشی و واژه تسلیم شدن را دنیا برایت تفهیم کند! در سکوت یک روز تابستانی صدای درب زدن آرزوهایت می رسد… او چیز دگر داند… او چیز دگر سازد