از درک نشدن خسته شدم شاید ظاهر زندگیم طوری باشه که بقیه فکر کنن هیچ مشکلی ندارم اما من از اینکه مدام به علت زن بودن و عروس یه خانواده بودن تحت فشار روانی ام خسته شدم اینکه باید مدام نقش بازی کنی مدام با کسایی که دوست نداری رفت و آمد کنی مدام نگران باشی چیزی به کسی برنخوره اینکه یه نفر به اسم مادرشوهر تو زندگیته که توقعش ازت از مادرت که تو رو به دنیا آورده و زحمتت رو کشیده بیشتره و درک به شدت پایینی داره. از اینکه میگن تو زنی باید زندگیت رو جمع کنی از اینکه میگن تو عروس هستی باید بیشتر احترام بذاری از اینکه به اسم بزرگتر کوچیکتری آدم رو به بند می کشن و اگه بخوای زنجیر و بند رو پاره کنی و از خواسته های خودت حرف بزنی میشی آدم بده. از همشون خسته ام واقعا ازدواج تو ایران اونم با تفکرات سنتی اکثر خانواده ها یعنی فرسایش روحی و روانی در طی زمان. یا باید تن ندی و جنگ اعصاب بشه تو زندگیت یا هم تن بدی و خودت از درون تهی بشی و بدت بیاد از اینکه در این حد اختیار زندگیت دست خودت نیست