بچه ها دیگه توان ندارم به معنای واقعی بریدم .از بچگی تو شرایط پر تنشی بزرگ شدم
هر نفسم با اشک و گریه اس
نمیخام انقدر به خودکشی فکر کنم حتی ازش ترسی ندارم
ولی مشکلاتم کم نمیشه واقعا هیچ راهی جلوی پام نمیبینم جز مردن
دیگه میلی به زندگی ندارم دارم خودمو اطرافیانم رو ازار میدم حتی یه همزبون ندارم باهاش حرف بزنم اروم شم یکم گرفته باشم مامانم یه شری درست میکنه
داداشم چند روز دیگه مسابقه داره گفتم اگه کاری بخام بکنم بعد مسابقه اون باشه
ولی ولی واقعا دلم واسه خودم میسوزه که من ادم ضعیفی نبودم ابدا ولی هرکسی یه ظرفیتی داره دیگه نمیتونم...