دیروز ساعت 4 و نیم خواهرشوهرم به شوهرم زنگ زد گفت ما خونه داداش هستیم کجایی یه سر بهت بزنم(خونش یه شهر دیگس اومده خونه مادرش منم باردارم و استراحت) شوهرمم گفت دارم با فلانی میرم جایی ولی زنم خونس میخواست دعوتتون کنه دیگه واسه شام بیایین حالا قیافه من اون لحظه😲😲 (میخواستم امروز ناهار دعوتش کنم) دیگه جاریمم خودشو دعوت کرد و مهمونام شدن 11 نفر (اگر امروز دعوت میکردم 3 نفر میبودن) (جاریم خیلی محبت کرد گفت افطار میکنه و شام میاد😑انگار مشکل من افطاری اون بود) از همون لحظه تا خود ساعت 8 سرپا بودم و کار کردم سریع گوشتا گذاشتم بیرون و لپه و برنج خیس دادم و تا ساعت پنج و نیم خورشت قیمه و مرغم آماده کردم و گذاشتم رو گاز و بعدم برنج دم دادم و سوپ قارچ درست کردم وسایل سالاد شستم و شوهرمم گفت دیر میاد رفتم سوپری سبزی و میوه خریدم و تا ساعت 7 هم سالاد کاهو و ماست و خیار و سبزی ها رو آماده کردم و بعدم جارو زدم و گردگیری کردم و حمام رفتم ساعت شده بود 8 اونام 8 و نیم اومدن دیگه داشتم از بی حالی نابود میشدم
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
چه شوهر بی فکری حسابی استراحت کن کار نکن شوهرت بفهمه چیکار کرده غذا هم درست نکن
دوباره از صبح رفته سر کار اگر دیسب دعوت نکرده بود امروز مهمونم فقط خواهرشوهرم دوتا بچه هاش بود جاریم و مادرشوهرم روزه بودن و نمیومدن و شوهره هم میرفت خونه مادرش