بچه ها من سال ۹۸ ازدواج کردم و اون موقع ۱۸ سالم بودو هیچی از زندگی نمیدونستم و ترم اول دانشکده بودم موقع امتحانا بود که ازدواج کردم و روز عقد تویه ذهن خودم گفتم خداروشکر که حداقل شوهرم خوبه و ما برای چی باید از هم جدا بشیم تویه ذهن خودم روز عقد میگفتم ایول با این انتخابت خلاصه مراسم عقد برگزار شود همه چیز خوب عالی پیش رفت و یه خانواده خیلی مذهبی همون چیزی بود که من میخواستم حدوان دوهفته از عقدمون گذشته بود که میخواستیم باهم بریم حرم امام رضا و شوهرم گفت من میرم دوش بگیرم و گوشیش دست من بود نمیدونم چیشود که یهو رفتم بلاک لیست گوشیشو نگاه کردم دیدم هزاران پیام از خانم های فاحشه داره اونشب دنیا رو سرم خراب شود همونجا نتونستم خودمو کنترل کنم و گریه کردم شوهرم که از حموم در اومد دید داشتم گریه میکردم اومد گفت چیشوده و پیامارو نشون دادم اونم گریه کرد از اونجا که من طاقت دیدن اشک مرد رو ندارم کوتاه اومدم باهم رفتیم حرم و اونجا قسمش دادم که دیگه کاری نکنه و اونم به امام رضا قسم خورد که کار نمیکنم .... ادامش و دارم تایپ میکنم میزارم