خواهروبرادربزرگم باهم لجن هرکدوم سرزندگی خودشونن منم سرزندگی خودمم من خواهرمو خیلی دوست داشتم مثل مادربودبرام ولی چون با داداشم درارتباطم خواهرم باهام قطع رابطه کرده من تو شهرغریبم فردا عقد خواهرکوچیکمه خواهرمم لج کرده میگه نباید بمن بگن بیادکل خانوادمم قبولش دارن وبه حرفش گوش دادن هیچکس بهم محل نداده خیلی ناراحتم خانوادم بخاطر اون بیمحلم کردن حتی خواهرکوچیکم ازصبح احساس میکنم دارم خفه میشم اخه گناه من چیه من همیشه بفکرشونم همیشه هرکاری ازدستم براومده براشون کردم همیشه دوستشون داشتم بچه کوچیک دارم ازصبح نمتونم بهش برسم