سلام دوستان من ۱ سال میشه عقد کردم دیشب برادرشوهر بزرگم تو ی سرکار آتش سوزی شده و ۲۰ درصد بدنش سوخت منم از دیشب پیش خانواده شم شوهرم ب خانواده ش نگاه میکنه حرف میزنه ولی انگار اصلن وجود ندارم من میدونم سخته داداششه ولی خب منم برا اون این همه راه دور اومدم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
ببین توی این شرایط توقع نگاه عاشقانه و صحبتهای عاشقانه نداشته باش. همون روابط معمولی هم الان سخت هست توی این خانواده با این شرایط. الکی داستان نکن برای خودت
گیری ها همین ی مدت رو بیزحمت دنبال شر درست کردن نباش درگیرن بندگان خدا
ن میدونم بخدا مراعات میکنم فقط همون دردو دل کنم خودتو بزار جای من با ۴ تا خاهر ۲ تا دادش و مامانش جرف بزنه بتو توی جمع حتی نگاه نکنه خب برا اون اومدم دیگ ی نگاه ساده چیه