یه مدتی داوطلب برای کمک های فرهنگی و اموزشی روستاها میرفتم
یک روستایی ک جزو یه استان دیگه ای بود، چندشب تو روستا اقامت داشتیم من رابطم با بچه ها خوبه. اون چندروزی که بودم اونجا بچه ها بیشتر روزو جمع میشدن دورم باهام همه جا میومدن و منم روزی دوسه ساعت بهشون مسائل بهداشتیو یکم درس مدرسه و کاردستی و نقاشی اینا یاد میدادم
روز اخر دیگه بچه ها باهام حسابی رفیق شده بودن و راحت پیشم حرف زدن و شد آنچه نباید میشد
چیزی شنیدم ازشون ک وقتی به همکارا گفتم همه افتادن به گریه کردن
بچه ها مورد تعرض بودن از طرف نوجوان ها، پدرمادرا و پیر روستا هم خبر داشتن و بهشون گفته بودن ساکت حق ندارید به کسی بگید، جلو ی اون آزارگر هارو هم نگرفته بودن و چندسال بود اون دخترپسرای کوچیک داشتن تعرض رو تحمل میکردن و پدرمادرا هم میگفتن ساکت
به روی یک مادر اوردم البته نگفتم بچه ها خبردادن، گفتم خودم اتفاقی دیدم. بهم گفت ب شما ربطی نداره