دیروز اینقد از دست کارای خانوادش ناراحت بودم و گریم گرفته بود تو گروه خانمانه م گفتم حالم بده از دست خانواده شوهرم و اینکه چندماهه اینجام نذاشتن یه آب خوش از گلوم بره پایین و اینکه شوهرم خودش خوبه ولی خانوادش پرش میکنن
خلاصه شوهرمم دید این چتاروووو بهش گفتم شاید من یچیز خصوصی داشته باشم نخوام تو ببینی، از اون چتام ناراحت نشده بودا ولی مسئله رو که خصوصی کردم قاطی کرد دیگه قهر کردیم چندساعت
انقد گریه کردم تا اومد پیشم بغلم کرد ولی باز دوباره شروع به بحث کردیم اونم بدتر و شدید تر🤦🏻♀️
گفتم خسته شدم دیگه حوصلم نمیکشه اونم میخواست بگه اگه خسته شدی... گفتم چی میگی مگه من از تو خسته شدم! من با تو هیچ مشکلی ندارم ما نه باهم بحث داریم نه دعوا نه هیچی خیلیم همو دوست داریم و عاشق همیم من هیچوقت از تو و زندگی با تو خسته نمیشم هرجوریم که باشه، من فقط از دست کارا و حرفای خانوادت خسته شدم دیگه تحمل ندارم
بعدم بغل و آشتی🙂❤️
بخدا ما هیچ بحثی نداریم که بخوایم سرش دعوا کنیم تا الان هرچی بوده بخاطر خانوادش بوده گفتم خوبه الان سر خانوادت باهم جنگ و دعوا میکنیم؟ اصلا دلیلش چیه!