دو روزه بهش میگفتم برو خوراکی بخر
هیچی نداریم تو خونه هی بهونه اورد
از دیروز سر جریان ولنتاین باهاش حرف نمیزنم
سر شب ک اومد خونه خوابش برد منم از لج رفتم
خودمو مهمون کردم چیز میز خریدم و اومدم
الان از گشنگی پاشده میگه خریدی چیزی نرفتی
یه چی بدی بخورم منم از حرص گفتم ن چیزی نیس
بگیر بخواب