سلام.تایپیکتون رو خوندم و خیلی ناراحت شدم.
با تمام وجود همسرتون رو درک میکنم.
در حالی که شوهر من اصلن مثل شما نبوده و نیست،همیشه احترام گذاشته،اولویت زندگی من بودم،خوش اخلاق بوده ..
ولی منم نزدیک خانواده همسر زندگی میکردم،و رفت و آمد نوه های دیگه منو خیلی خسته و ناراحت میکرد،اون موقع ها روم هم نمیشد از خونه بندازمشون بیرون...
و همسرم از لحاظ بیان احساسات ضعیف بود،روح زن علاوه بر محبت نهانی احتیاج به محبت کلامی هم داره،اینکه عشق و محبت طرف مقابل بهش نشون داده بشه...
و یه سری مشکلات مالی باعث شد به من خیلی فشار بیاد..
و همیشه بهش میگم اون دختر سر زنده و شادابی که باهات ازدواج کرد کجا رفت...الانم خیلی تلاش میکنه یه سری چیزا رو جبران کنه ولی روحی که مرد دیگه نمیشه به راحتی زنده ش کرد.
به زندگیت برس.
به یه بهونه ای خونت رو از کنار پدر و مادرت دور کن..
بزار همسرت اونا رو کمتر ببینه یا اخبارشون رو بشنوه...اهمیت بده به خانواده و همسرت..بزار حسودی کنن و هر جی دوست دارن بگن..همه اینا میگذره.این خانومت و بچه هات هستن که میمونن.
و رابطه پدر و مادر رو بچه ها و زندگی آینده شون خیلی تاثیر میزاره.
براش سرگرمی درست کن.باشگاه ورزشی بره.خلاصه که به فکر زندگیت باش حسابی...