خواهر کوچیکم وقتی هشت سالشبود برای پسر همسایه مون نامه نوشته بود یعنی از همون بچگی شیطنت داشت آخر مامانم هفده سالگی شوهرش داد البته اون هم دوست پسرش بود و خدا رو شکر هم خوب بود هم بگیر بود الان ده ساله ازدواج کردن و خوشبخت هستن
گاهی این رفتارها از سر بچگیه ولی کنترلش کن گوشی رو ازش بگیر
اگر به دل دخترم باشه میخواد هر شب با دوستاش بره بیرون من گفتم نهایت ده روز یک بار میری بیرون خب اوایل تق میزد یک بار چنان جیغی زدم که گلوم در اومد ولی دیگه فهمید که واقعا نمیذارم و بهانه نگرفت شما هم محکم باش از گریه هاش نترس نمی میره گوشی رو ازش بگیر