من و آبجیم امروز رفتیم خونه بابام (هر دومون متاهل هستیم) قضیه از این قراره بابام از شوهر من وشوهر خواهرم یه پولی طلب داشت بعد بابام امروز جلوی مامانم وخواهرم برداشته به من میگه نگار این حساب فلان چیزایی که براتون خریدم مال چند ماه پیش هست به شوهرت بگو منم گفتم باشه میدم چشم
به آبجیم گفتم شما دادین گفت نه
چرا فقط به من میگین مگه واسه آبجیمم نبوده؟
میگه ابجیت شوهرش دستش تنگه
گفتم والا ما هم دستمون تنگه الان پول لازم دارین مگه؟
بابام میگه آره مگه مردم پول لازم ندارن؟
گفتم خیلی خوب باشه ما که نمیخوایم پولتون رو بخوریم میدیم بهتون
ولی ته دلم ناراحت شدم گفتم چرا به آبجیم نمیگه
آخه جلو آبجیم به من گفت منم احساس کردم داره فرق میذاره
کاش لا اقل جلو آبجیم نگفته بود
بعد میگه من بین بچه هام فرق نمیذارم
واقعا ناراحت شدم حالا اون آبجیم آنقدر ولخرجی میکنه که نگو پرده عوض کرده فرش خریده ماشینشون از ما بهتر دوتا خونه دارن
تا حالا چند بار پدرم با این کاراش ناراحتم کرده
جلوی جمع مثلا جلوی آبجیم به من گفته حالم از غذات به هم خورد
از خواهرت یاد بگیر چقدر غذاش خوش مزس که خونه بابام غذا درست کرده بودم با این که به خدا دست پختم خیلی خوب فقط شانس من فقط
یه بار مرغشون مونده بود بد طعم میداد
یا مثلا یه بار بهم میگه تو همیشه نشستی تا خواهرت برات چایی بیاره منم گفتم کوفت بخورم من اون چایی رو
به خدا روزایی که میریم اونجا همش سرپام همه ی کارها با منه خواهرم خودشو زده به ز رنگی میگه کمرم درد میکنه تکون نمیخوره با این که من بچه هام کوچیکن شیر به شیر
مامان بابام به اون بیشتر اهمیت میدن
مثلا هفته پیش میخواستیم بریم جایی مامانم به من گفت زنگ بزن شوهرت بیاد مارو ببره با ماشین
گفتم نیست رفته فلان جا
بعد آبجیم میخواست به شوهرش زنگ بزنه میگفت نه بنده خدا رو اذیت نکن حالا ماشینش از ما بهتر خونشون نزدیک خونه بابام اینا
والا من مامان بابام خیلی دوست دارم ولی ازز این رفتارشون ناراحت میشم چند بارم تا حالا بهشون گفتم به نظر شما حق دارم ناراحت بشم؟
اگه شما جای من بودید چکار میکردید؟ نمی رفتید