2777
2789
عنوان

مچ مادر شوهرم گرفتم چه کار کنم 😥😥😥

| مشاهده متن کامل بحث + 179392 بازدید | 1505 پست

خیلی بد اینجور منم اینجور بودم وقتی خونه مامانم بایستی بیان بالا چک کنن ببینن تمیزم یا ن 

یا خواب بودم میومدن بالا سروصدا ظرفا رو میکوبیدن بهم

بد اخلاق نیستم اما خوب قرارم نیست با همه خوب باشم...!

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خیلی بد اینجور منم اینجور بودم وقتی خونه مامانم بایستی بیان بالا چک کنن ببینن تمیزم یا ن  یا خ ...

😂😂😂این وقتی هستم جرآت نمیکنه بیاد نیستم میاد دیشب گفتم برو بخون تاپیک گذاشتم 

دخترم تمام زندگیم 
حالا مال تو خوبه باز میکنه نگاه میکنه فقط برا من لباسشیمو خواهرشوهرم خراب کرده وقتی خونه نبودم لباس ...

ای واییییی من اینقدر بدم میاد از لباس شویی کسی استفاده کنم و استفاده کنن 

دخترم تمام زندگیم 

من از مادر شوهرم خیلی متنفرم اصلا خوشم نمیاد ازش 

قبلن اینطوری نبودم دوسش داشتم ما دوسال اینا با اونا زندگی کردیم میرفتم خونه بابام میومدم میگف چرا فلان وسایلتو اونجا گذاشتی چرا اونو اونجوری کردی چرا خونه رو تمیز نگه نمیداری کلن اعصابمو خرد میکرد ولی اصلا باز ناراحت نمی‌شدم خودشونم قوانینشنون اینطوریه که عروس باید همه کار بکنه خونشون ماهم والا همه کار می‌کنیم میشوریم تمیز میکنم هرچی... عید میشه فرشاشو میشوریم خونشو تمیز میکنیم باز میشینه پشت سرما عروس ها حرف زدم ۴ تا جاری هستیم من الان خونم ازشون دوره ولی باز زنگ میزنه میگه بیا فلان کارو بکن نمیتونمم بگم کار دارم نمیتونم بیام چون اخلاق همسرم خیلی خیلی بده 


من از مادر شوهرم خیلی متنفرم اصلا خوشم نمیاد ازش  قبلن اینطوری نبودم دوسش داشتم ما دوسال اینا ...

من که میگم نمیرم کارای مادرتو بکنم حریفم نشده دست نمیزنم 

دخترم تمام زندگیم 

تا اینکه از این حرفش دیگه به بعد ازش متنفر شدم مامان بیچاره من سرطان سینه داشت عمل کرده بود تازه  دو سه روز بود از عمل برگشته بود من میموندم خونه مامانمینا شب هارو هم  گفتم خب من باز میتونم بمونم چون ما تو ی ساختمون زندگی می‌کنیم همسرم شبا میره خونه مامانینا می‌خوابه نهارو شام هم خب مادر شوهرم درست میکنه اومدن ملاقات مامانم پیش مامانم هم گف پاشو وسایلاتو جمع کن بریم خونه منم نمیتونم که همش به شوهرت برسم چایی بیارم غذاشو بیارم  خواهرات بمونن 

بعد من گفتم خواهرام همش اینجا می‌مونن ولی قضیه من با اونا فرق میکنه اونا چند تا بچه دارن میان شلوغ میکنن مامانم حوصلش نمی‌کشه  گف ن بریم دیگه از سه روز بیا منم دست تنهام مامانم بیچاره هیچی نگف گف اره راست میگه پاشو برو منم اینطوری مغدبم ولی میدونستم مامانم خیلی خیلی ناراحت شد از حرفش من اونشب تا صبح نتونستم بخوابم  مادر شوهرای خواهرام زنگ میزدن میگفت بچه هاتو بیارید ما نگه میداریم شما برید بمامانتون برسید اصلا تنهاش نزارین اونوقت مادر شوهرمن اومد جلو مامان من این حرفو زد

نه اصلا نمیتونم اونها همین طوری باهام مشکل دارن و دونبال بانه مادر شوهرم دنبال زن صیغه ای برای شوهرم ...

این دیگه چه دشمنیه، این دفه خاستی بری بیرون پشت در داخل خونه دو سه تا پونز بریز، وقتی اومد تو بره تو پاش حالش جا بیاد، اه عصبیم کرد

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792