احساس میکنم خیلی تنهام. یعنی آنقدری که من تنهایی کشیدم توی یسری شرایط هیچ کدوم از اطرافیانم نکشیدن.
بابام مردخوبی هست ولی خیلی بد برخورد میکنه بامن. اصلا رفیق نیست برام. حتی پدر به اون معنا هم که پشتیبان و پناهم باشه نبوده هیییییچ وقت.
با مردم خوبه و مدارا میکنه ولی منو زجر میده. عروسی دوسش رفتیم یه جای پرت و داغون آنقدر خوب و خوشحال بودم من. عروسی دوست من اشتباه کردم بردمش انقدرررر غر زد من با کلی آرایش داشتم گریه میکردم تو ماشین. رسیدیم تو باغ بلند بلند میگفت چرا قاطیه این چه لباساییه پوشیدن مردم.
خیلی از درونم خالی و تهی ام. خیلی حس پوچی میکنم.ارزومه ازدواج کنم برم ازین خونه
راه حل و ترحم نمیخوام چون بعضیاتون واقعا چرا و پرت کامنت میذارین فقط اومدم بنویسم خالی شم