نرو سمت دعا نویس من خواهرشوهرم عاشق یکی بود برا ازدواج باهاش دعاگرفت متاسفانه پسره دیوونه شذ الهی براهیچکی پیش نیاد دور از جون تو وعشقت اما واقعا خواهرشوهرم عذاب وجدان عجیبی گرفت البته اونا همو میخاستن خانواده پسر راضی نمیشدن برا راضی کردن اونا گرفت ولی پسره خبرنداشت چون اعتقاد نداشت ب دعا نویسا گفت ولش کن ک متاسفانه این بدون اطلاع دادن اینکارو کرد الان پسره همش با یکی حرف میزنه ک هیچکس نمیبینتش دقیقا ۳روز بعددعا اینطور شد دکترم رفتن گفتن اسکیزوفرنی ندارع مسئله ماورایی هرجا رفتن دعانویسم خوب نشد من وقتی دیدم خواهرشوهذمو خودشم یکسال افسردگی شدید داشت اصلا بخاطر همین موضوع خونشون عوض کردن کسی جز خودمون نمیدونه اما اگ ب گوش خانواده پسره میرسید خواهرشوهرمو نابود میکردن نکنی اینکارو من خودم برا ازدواجم خواستم دعابگیرم ولی خداروشکر میکنم ک اینکارو نکردم اگ من این بلاسرم میومد خودمو میکشتم من خودمم ازدواجم خیلی سخت بود واقعا الهی هیجکس درگیر عشق یطرفه نشه ک طرف اصن ندونه
من همسرمو دوسش داشتم اما اون نمیدونست
دم دردانشگاهم رو جرثقیل کار میکرد خیلی دوسش داشتم نمیدونستمم چطوبهش بگم ولی یبار پایین گوشه خیابون وایساده بودن ناخواسته بدجور خیره شدم تو چشماش ولی اون متوجه نشد بعد یمدت کارشون تموم شد ساختمون نیمه ساخته اما دیگ نمیومد اون انقد غصه خوردم هرروز ب امیددیدنش خوشگل میکردم انگار اونم منو میبینه اما نبود انقد دعاخوندم نشد کلی ختم و چله گرفتم نشد داشتم دق میکردم ک یبار دیگه ببینمش من ۳۲سالمه اون روز ک میرفتم دانشگاه ۴ ۵سال پیش بود ۲۷ ۲۸سالم بود مادرمم همش رو مغزم بود وخواستگار راه میداد بدون هماهنگی کفرم دراومده بود ازیطرف من اونو دوسش داشتم از اینطرف مادرم بااینکاراش دقم میداد ازاونطرف من اصلا نمیدیدمش دیگ ن اون منو میشناخت ن حتی میدونست دوسش دارم روانی شده بودم سپردم یه خانوم برام چله بگیره ک من باهاش ازدواج کنم دعاهای من که دیگه جواب نمیداد خیلی خانوم پاک وخوبی بود مادرم همیشه بهش میگف برا مادربزرگم روزه های قضاشوبگیره و قران بخونه ۳د۴ روزگذشت باز مادرم گف امشب خواستگارمیادلباساتو اماده کن چادرم سرت کن پسرم میاد داشتم تو دلم مث همیشه ب خودم فحش میدادم بخاطراوضاعم اماده شدم اصلا به خودم نمیرسیدم اقامن ک رفتم اون اتاق دیدم همون پسرس مادرش منو دیده پسندیده ازیطرف قندتودلم اب میشد از طرف دیگه دستام یخ کرده بود عرق سرد کرده بودم بااون قیافه ام دقیق۳روز حموم نرفته بودم هیچ ارایشم نداشتم گفتم الان دم میزارن روکولشون میرن اما نرفتن الان شوهرمه😍 این معجزه زندگی من بود