بدم میاد وقتی شوهرم یا خواهراش میگن این مادر ساده ما یعنی همون لحظه تمام رفتاراش یادم میاد
کافیه بهش گله پسرشو کنی خودشو میزنه به غش و ضعف میره بیمارستان
سه ساله داره میگه رگای قلبم گرفته باید بالن انجام بدم ولی ماشالله روغن حیوانی و تخمه هرچی مضره از دستش نمیوفته
به من میگفت حالم خوب نبوده حلوا خوردم حالم اومده سرجاش گفتم تو دلم خداروشکر رگای قلبت گرفته وگرنه منم میخوردی
پدرشوهرمنم یه مدت هرروز ازصب تاعصرمیومد خونمون😑اوایل،احترام میزاشتم..چایی ومیوه وپذیرایی میکردم..یه مدت دیدم نه نمیشه هم خودمو اذیت میکنه وهم بچه هامو..یجوری رفتارمیکرد انگارمن عقب مانده ی ذهنی ام هیچی نمیفهمم،یا نوکری چیزی هستم بعد اون رئیسه..درمورد همه چی نظر میداد،دستورمیداد،بچه هامو باترازو وزن میکرد..منم دیگه درو بازنکردم..😑
مادر شوهر من امسال قبل سال تحویل یعنی صبحش زنگ زده میگه باید امروز اکو کنم بیمارستان ..... بعد شوهرم میره دکتر میگه چیزیش نیست بعد ۱۳ بیاد چکاپ دیگه نگفت اکو دارم شیرینی ۴ جعبه توخونش میاد همشو میخوره میگه قند دارم تا قرص قند میخوره میگه قندم افتاد از حال رفتم چایی نبات باید بخورم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
