2777
2789
عنوان

بیایین از خنگول بازیاتون بگین بخندیم

| مشاهده متن کامل بحث + 1163 بازدید | 46 پست

ما چند سال پیش یه شهر دیگه ای غیر از شهر خودمون زندگی میکردیم! یه سری فامیلامون اومدن خونمون. یه روز رفتیم بازار اون شهر، مادر بزرگ خدا بیامرزم گفت من نمیتونم راه برم، میشینم اینجا، شما کارتون تموم شد بیاید دنبالم! خلاصه،وقتی برگشتیم خونه،دخترا همش میگفتن مردای اینجا چقدر هیزن! مادر بزرگم گفت: بنده های خدا کجا هیزن؟ من چند ساعت اونجا نشسته بودم، ندیدم یکی به من نگاه کنه  اعتماد به نفس فقط اعتماد به نفسِ زنای قدیمی!

اللهم عجل لولیک الفرج🌹خدایا شکرت که ایران به دنیا اومدم

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

خالصه خواهر خالص 😂 بازم انجام دادم از اینکه دوران عاشقش خیر سرم با شمارم هر ماه دو بار زنگ میزدم ...

وای جررررر لامصب تو بدجور سم‌خالصی 😅😅😅😅 منم سم هستم😐😐😐😐😁😁😁😁

💔💔💔💔💔💔

ما چند سال پیش یه شهر دیگه ای غیر از شهر خودمون زندگی میکردیم! یه سری فامیلامون اومدن خونمون. یه روز ...

چ‌مامان بزرگ پایه ای مامان بزرگ‌منم خدا بیامرز بروسلی بود😅😅😅بابا بزرگمومیزد عصبی میشد اونم میگفت عیب نداره گناه داره بچه بود پدر مادرش مردن عصبیه 🤣🤣🤣🤣

💔💔💔💔💔💔

وای یادم میاد میخام بمیرم

تابستون بود منم تاپ و شورتک تنم بود

مامانم بیرون بود من تو خونه تنها، بعد آیفون و زدن مامانم بود بلند شدم دکمه رو زدم در پایین باز شد از اونجایی ک گشادم(🙄☹) خواستم دوباره بلند نشم در ورودی خونه رو هم اومدم باز کردم.

حالا پشت در: پسر طبقه بالاییمون با پدرم کار داشت نگو اومده زنگ درمون و بزنه

قبل از اینکه اون زنگ و بزنه من در و باز کردم

آقا منم وقتی خیلی هول میشم هنگ میکنم

در و باز کردم با اون وضع این و دیدم کپ کردم و چن ثانیه زل زدم بهش خدا من و بکشههه

اون دید اوضاع خیلی خیطه خندشم گرفته بود

خودش خم شد در خونه ما رو بست و همزمان گف ببخشید بعدا مزاحم میشم

وای من همچنان مییییخ زل زده بودم ب رو ب روم

چون انتظار داشتم مامانم و ببینم ن اون و 

خیلی بد بود

هنوزم بعضی وقتا میبینمش خجالت میکشمممم

بابا از نبودنت خستم،از اینکه هنوز هم به این فکر میکنم که کاش همش خواب بود،از اینکه چرا نمیتونم کنار بیام.بابا همه فک میکنن من کنار اومدم با جای خالیت اما هیچکس نمیدونه که چقد یواشکی اومدم پیشت،یواشکی برات اشک ریختم يواشکی آز درد نبودت رفتم زیر سِرُم،بابا وقتی نیستی دیگه خودم و واسه کی لوس کنم؟ آز کی کمک بخوام که با جون و دل برام انجام بده دلم تنگ شده بپرم بغلت ولی آخه چجوری...مرسی خدا از اینکه هستی،ولی در و رو به مردم ما بَستی،آتئیست میشم بفهمم توام با اینا هم دستی....از این به بعد بگید روزِ میگم شبِ....از این به بعد اگه خداهم باشید من یکی آتئیستم:)                                                    تو چشام نگا کن و دستت و بذار تو دستم،غم و رو سیاه کن و دستت و بذار تو دستم،اگه ابر بارون بشه بارونِ بی امون بشه،دل و سر پناه کن و دستت و بذار تو دستم     غزلشونم♡
چ‌مامان بزرگ پایه ای مامان بزرگ‌منم خدا بیامرز بروسلی بود😅😅😅بابا بزرگمومیزد عصبی میشد اونم میگفت ...

پایه بودنشو نمیدونم ولی اعتماد به نفسش 20 بود  

ای جانم فقط به بابابزرگت  باور کن خیلی عاشق مادر بزرگت بوده وگرنه مردا، خصوووووصا مردای قدیمی رو نمیشه زد و اونا هیچ حرکتی نکنن

اللهم عجل لولیک الفرج🌹خدایا شکرت که ایران به دنیا اومدم

ما چن وقت با مامانم میرفتیم جلوی یه شیرینی فروشی بعد همش مامانم ومیگفت این حلوا سیاهه بعد من میگفتم نا کیک خیس هس آخر سر رفت پرسید دید کیک خیس هس یعتی من نیومده برگشتم قشنگ مامانم آب شددد😂😂

مادر بزرگم عقیقه دعوت بودیم  مهمونی با کلاس و مرتب اینا سر گوسفند باید چند ماهه باشه و کی بخوره و نخوره زنهاداشتن صحبت میکردن گفتن از نیره خانم بزرگمان بپرسییم مادر جانم اومد کلاس بزاره میخواست بگه  گوسفند زبونش نچرخید بلند گفت ک و س فند باید ۶ماه باشه   کل فامیلرفت رو هوا هنوز هنوز یادش میکنن 

پسر همسایمون ساعت هفت صبح اومد دم‌در میگفت همسایه من فکر کردم شوهرم سرکار نرفته داره ادا در میاره میخواستم‌بگم کوفت درد مرضو همسایه🤣🤣🤣🤣🤣🤣بعد گفتم ولش کن درو باز کنم‌بعد گفتم بزار یه روسریم بپوشم درو باز کردم دیدم‌پسر همسایس تو دلم گفتم خوب شد اون چیزایی ک‌ به ذهنم اومدو نگفتم😅😅😅

💔💔💔💔💔💔

این جوک نبود🤔

نه عزیزم نشون به اون نشون که طرف تو بیمارستان امام ساری ‌ دستیار جراح مغز اعصاب دکتر هاشمیان . الانم تربت حیدریه هست بهش بگی اسمم رو واست داستان رو تعریف میکنه خودش چون بعدش واقعا ازم خواستگاری کرد😆

تو زندگی بیا شعار ندیم عمل کنیم .  یه دختری هستم با همه چی جنگیدم  تا به اینجا رسیدم بازم میجنگم تا به هدفم برسم واسم دعا کنین تا به هدف هام برسم ممنونم . 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792