چرا واقعن؟؟
پیش پدرم اصلا احساس امنیت ندارم!
هر چی خاطره ازش یادمه خاطرات بد و تعصباش میاد جلوی چشمم!!
الان قراره بریم بیرون یه کرم و رژ زدم ولی میترسم برم بیرون!😐
تا میام باهاش خوب باشم و بهش نزدیک شم یه زد حال میزنه و ازش متنفر میشم...
من نیستم
هیچ خطایی نکردم همیشه واسه خودم حد و حدود گذاشتم ولی اون یه طوری رفتار میکنه انگار با یه دختر هرزه طرفه!!
یه بار بهم گفت اگه پسر بودی تا حالا هزار بار از خونه انداخته بودمت بیرون...
ول کن چرت و پرتها رو
خیلی ورزش کن تفریح کن خوش باش
نرو لباس افسرده ها رو نپوش
این حرفها کلی انرژی منفی میاره گلم
با خودت مهربون باش
خواهر منم اینجوریه
بابات بد دله من داییم اینجوری چند سال یکبار میبینمش همش میگم زندایی چطوری تحملش میکنه
هفده سالمه ولی هنوز حتی اجازه ندارم شب از گوشیم استفاده کنم.
چند شب پیش داشتم قبل از خواب موزیک گوش می کردم اومد وحشیانه ازم گرف و حتی نزدیک بود بزنتم!!
قرار نیس نزدیک بشی بهش؟
کی همچین حرفی رو بهت زده؟
تو زندگیت قرار نیس طبق میل دیگران رفتار کنی
همه رو جمع نبند خب
شاید شما بدبخت باشی ولی همه که اینجوری نیستن
از شخص خودتون صحبت کنید
باتشکر
با زندانی فرقی ندارم منو گذاشتن تو خونه و اجازه بیرون رفتن ندارم!
طوری شده که وقتی میرم بیرون نمیدونم دقیقا باید چطور رفتار کنم...
بدبختی خودتو پای ما نزن 😐😐
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
