بخدا آروم صحبت میکنم ولی دست خودم نیست یهو گریم میگیره با گریه صحبت میکنم.از دیروز ظهر تا حالا من یک وعده غذا نخوردم همش دارم گریه میکنم دیگه اگه مهم بود واسشون این طور باهام رفتار نمیکردن حال روز هم که دارن میبینن که روز به روز بیشتر دارم لاغر میشم اما خوب چه کنم که راه چاره ندارم
عزیزم اشتباه میکنی با گریه که کار درست نمیشه
پاشو نذار زندگیت تلف بشه
کتاب بخون نقاشی بکشه ... حتی اگر مجبور شدی جلو پدر و مادر بایست ... الآنم میگم دیگه بچه نیستی بترسی ... بزرگ شدی ... بنظرم افسردگی گرفتی
واقعا درک میکنید؟؟؟؟آخه به نظر خودم کمتر کسی هست که هنوز خانوادش زندانیش کنن.حس میکنم واسه بقیه قابل درک نیست.هم سن های من یا تنهایی زندگی میکنن یا ازدواج کردن و بچه دارن.اون وقت من ۳ماهه تا دم در نرفتم.ممنون که اینقدر با حوصله جوابمو دادید.این لطف شما فراموش نمیکنم.شبتون بخیر حامی جون💗❤
عزیز دلمی شبت بخیر
اره درک میکنم خب پدر و مادر منم همین شکلی بودن اما من افسردگی شدید گرفتم دیگه از هیچکس خوشم نمیومد دیگه پدر و مادرم گیر نمبدادن ... من مادرم مخالف حتی گوشی داشتن من بود تو فکر کن دانشگاه ترم دوم که بودم برام گوشی خریدن بعد زن عموهام همش تیکه مینداختن که حتما من کاری کردم برام گوشی نمیخرند ... من همیشه از همشون سردتر بودم و هیچکس به خودش اجازه نمی‌داد پشت سرم حرف بزنه که گوشی شد بهونه دستشون
