همش دنبال بهونه و گیر دادن ب من بود ک دعوا بشه
آخرم شد... خسته شدم انقد غور زد
بلند گفت ازت متنفرم، دلم میخواست دااااد میزدم من بیشتر😔
کلا باهم نمیسازیم تا حد امکان سعی میکنم ازش دوری کنم، روزای تعطیل ک خونه ام از اتاقم بیرون نمیام ک نبینیم همو
این چند وقته هم متاسفانه همش تعطیلیه و کارمون خوابیده
مجبورم تحمل کنم این جو مسخره رو
اعصابم ب شدت خورده، من و مامانم جفتمون از اول همدیگه رو ب زور تحمل میکردیم و چشم دیدن همو نداریم نمیدونم چرا
باز من گاهی سعی میکنم برخلاف میلم و فقط بخاطر اینکه مادره بهش نزدیک بشم، اما اون حتی بدش میاد بهش نزدیک بشم حتی نمیزاره روز تولدش، یا روز مادر ببوسمش از بچگی ک یادم میاد پس میزد منو، منم امسال براش هیچی نخریدم و اصلا دلم نمیخواد نزدیکش بشم...
امشب خیلی کفرم در اومد حرمت نگه داشتم وگرنه خدا میدونه از ته دلم میخواستم همین جمله رو بلند ب زبون بیارم