خانوادم خیلی کم محبتن دیگه تصمیم گرفتم نرم خونشون

اینقد آدمو خورد کردن منت کارایی ک نکردن گذاشتن رسما تو خونشون راه نمیدن بنظرت دلی هم مونده تنگ بشه...

چرا دلم تنگ شهرمون میشه ولی تنگ خونواده ام نه حالت انزجار گرفتم ازشون خداروشکر خودمون اونجا خونه داریم مزاحمتی به اوناهم نداریم ولی حتی دلشون نمیخاد یساعت بری خونشون یه چایی بخوری

اره هم 

ولی من از مادرشوهرم خیلی توقع داشتم،بدجوری پنچرم کرد

ی لحضه فکن خدایی نکرده یکیشون نباشه چ حسی داری ؟بهشون بگو ک ناراحت میشی از برخودشون اما نگو ک بعدا شوهرت نگه ک خودت ب خونواده ات احترام نمیذاری اونم پروو میشه ب ضرر خودته

عزیزم بخدا قلبم بدرد میاد اما خونواده پشتوانه دختر هستن سعی کن همیشه نگه شون داری بدردت میخورن  مردا صفت ندارن هیمن ک حس کنن پناهی نداری عوض میشن

ای خواهر جای من بوده باشی میفهمم چی میگی

تو باشی بعد دوسال بری شهرتون زنگ بزنی مامان میخام بیام خونتون یساعت بشینم برگرده بگه نیا امروز وایسا دو روز دیگ بیا دو روز دیگ زنگ بزنی بگی بیام باز برگرده بگ نیا حالا بعدا میایی بازم میگی همینک هستن خداروشکر

من کلا خنثی شدم بهشون یه درصد وجودشون تو زندگی من تاثیر نداره

کلا بعد از ازدواج همه چی عوض میشه نمیدونم چرا وقتی آدم میره احساس میکنه خوششون نمیاد یا حوصلتو ندارن یا حتی من بعضی وقتا میخام برم جایی میمونم بچمو کجا بزارم خیلی دلم گررررفته منم.خیلی سخته .

اینارو دست میگید ولی بخدا اینا پشتوانه نیستن یدوره خواهرم با شوهرش به مشکل خورده بود میگفت میخام جدا شم مادرم بهش گفته بود جداشی میخایی بری کجا زندگی کنی یعنی نیا خونه ی ما؟

آخرشم بیچاره خواهرم نشست سر زندگیش چون بعد طلاق باید میرفت تو پلرک میخابید

چقد سنگدلن آدم باورش نمیشه 

مگه آدم تو این دنیا کیو داره بجز خانواده ک بهشون تکیه کنه 

بخدا شانس ماست دور وبرم دوست آشنا اینقد هوای بچه هاشونو دارن دختراشون هر روز پلاسن خونه ی باباشون

گاهی خیلی دلم میگیره به بی کسی خودم

خوب حق با شماست دیگه نرو اگه خواهش کردن هم نرو منم ناراحت که بشم کلا پاکشون میکنم میخواد هرکی باشه دیگه تااین حد نوبره والا من ندیدم عزیز دلم خدایی ادم نابود میشه بااین کاراشون عید هم نرو برو مسافرت بهونه کن نرو تا بفهمن چکار کردن