خواهر شوهرم وقتی دید رفتیم تبریز و کمی خرید کردیم از اونجایی که دلش به خاطر کات شدن دوستیش با دوست پسرش پر بود یه جنجالی به پا کرد که نگو صحرای محشر کلی پدر مادرمو فحش داد کلی خودمو فحش داد دستمو گاز گرفت اما شوهرم مث چوب ایستاد چیزی نگفت تازه شارژر و کلیدش و برداشت با خواهرش رقتن من موندم و پسرم تو خونه .دارم دیونه میشم دختره عقده ای تو دلش عروسیه
😍✨دخترکوردم .میل به زندگی دارم🍩عشقم همسرمههههه💛💛 دلم برای سقز تنگ شده😭دیااارم 🍬🍬🍬تاپیکامو دنبال کنید 😁 تاپیک هایی که برای استاد زبانم میذارم رو نگاه کنید و استفاده کنید .قطعا موفق میشید🍸من مدیونشونم .با این شرایط اقتصادی بد به من کمک کرد به خودم بیام😊🌹امید هست