یه روز تو مدرسه فوق العاده داشتیم باید تا عصر میموندیم من و دوستام میخواستیم دور هم بشینیم ناهار بخوریم من یکم پاچه های شلوارمو کشیدم بالا که بشینم تا خم شدم این پاچه ها اومدن پایین من نشستم سیخ شلوارم گفت تتتررررررقققق
یعنیاا نگفت جرررر گفت تتررررررقق دوستام پشماشون ریخ که صدای چیبود وقتی نگاه کردیم دیدم ازین طرف شلوارم تا اون طرفش کااااامل پاره شده
حالا مگه میشد مارو از وسط حیاط جمع کنیم هرکدوممون یه طرف ولو بودیم خودمم اینقدررر خندیدم نمیتونستم پاسشم خودمو جمع و جور کنم کل زنگ ناهارمون فقط به خندیدن گذشت