سلام خانومای عزیز خواهش میکنم منو کمک کنین من واقعا حالم خوب نیست ن جسمی ن روحی.ممنون میشم اگه همه رو بخونین و راهنماییم کنین ...
من ۲۴ سالمه ۲ سال عقد بودم ۱ سال عروسی کردم .شوهرم وقتی خوبه همه جوره خوبه ولی امان از وقتایی ک عصبی میشه همیشه م سر چیزای غیر منطقی و الکی بهونه میگیرع عصبی میشه اما فقط در حد ی بحث چیز خاصی نمیشد ...من فهمیدم باردارم از وقتی بهش گفتم کلا رفتارش با من تغییر کرده تو دعوا ها منو میزنه لگد میزنه ب پهلو و شکمم آزارم میده .من از ترس نرفتم پزشکی قانونی و باز کوتاه اومدم گفتم حامله م. ی نمونه دعوا ک بعدش من به خانوادم گفتم شب یلدا همه خونه ی خواهرش دعوت بودیم رفتیم همه چی خوب.فرداش خواهر من هممون رو دعوت کرد گفت بیاین دور هم باشیم من بهش گفتم اول گفت برو اون سرکار بود ولی گفت من نمیتونم بیام خسته م.در صورتی ک سمت خونواده خودش خستگی معنا نداره با اینکه خانوادم خیلی هواشو دارن ماشین ندارع بهش ماشین میدن یا خیلی براش ارزش قائلن این همیشه بازی در میاره سر اومدن خونه خونواده من ولی توقع داره من سمت خونواده خودش برم و خوب باشم.من رفتم خونه خواهرم این شروع کرد تهدید و پیام ک دیگ حق نداری بیای خونه
همونجا بمون تا بمیری انقد دوستشون داری و قفل درو عوض میکنم بیای خونه میزنمت من اونجا ب خانوادم گفتم که این داره اذیتم میکنه حتی تازه بهشون گفتم من حامله م .پیاماشو مدرک پرینت گرفتم نگه داشتم. با چند تا وکیل حرف زدم گفتن مدرک واس دست بزنش نداری کارت خیلی سخت میشه خونوادممم پشتم بودن اما بخاطر بچه چاره ای نداشتم اومد دنبالم با تعهد بعد ی هفته برگشتم.سعی کردیم خوب باشیم اما دیشب ک خونه دوستش دعوت بودیم شروع کرد گفت سیسمونی وظیفه خانواده دختره در صورتی ک تو روستای اونا حتی خود دوستاش ک باهم هم محله ای بودن گفتن ک رسم اونجا سیسمونی با پسره.این هی جلو بقیه گفت م اونا باید بگیرن خب ما رسم سیسمونی داریم و میگرفتیم ولی خیلی واسم گرون تموم شد ک جلو دوستا انقد کل کل کرد بیشتر از پررو بازیش اما دوستش همون لحظه دست انداخت دور گردن خانومش گفت ما اگبچه دار بشیم نوکر خانومم هستم خودم برا سیسمونی همه چی میگیرم.باهاش سنگین شدم اومدیم خونه گفت تو آدم نمیشی درست نمیشی منم مثل خودت رفتار میکنم گفتم تو چرا اینجوری چیزارو تو جمع میگی تو کخودت میدونی مامان من تموم بافتنی های بچه رو از اول ک ما ازدواج کردیم بافته اصلا بحث سیسمونی نیست ما ۵ تا خواهریم ب همه جهاز سیسمونی همه چی داده .گفت برو بیرون از اتاق خسته م میخوام بخوابم درصورتی ک اونجا گفته بود قهوه بم بدین بیدار باشم سرحال باشم. حتی این هفته ک نوبت خونواده من بود بریم باز گفت من نمیام خودت برو ولی هفته قبل سمت خونواده خودش باهم رفتیم اونجا خوابیدیم فرداش برگشتیم. من واقعا نمیتونم با این آدم ادامه بدم. تو همین ی هفته دوبار با رفیقش رفته بیرون ساعت ۱۲ شب تا ۶ صبح برنگشته.ب سقط و اینا هم فک نمیکنم چون میدونم گناهه و قتل حساب میشه.خواهش میکنم راهنماییم کنین من چیکار کنم دلم میخواد برم مهریمو بزارم اجرا فوقش عدم تمکین بگیره نفقه میسوزه و حکم ازدواج مجدد بدن بهش برا من مهم نیست من فقط میخوام از این زندان راحت شم بخدا همش میترسم منو خفه کنه شبا اصلا رحم نداره وقتی منو تو این یکی دوماهه زد ب قصد کشت زد خودشم حتی میزنه.نمیدونم چی داره اذیتش میکنه آخه تا الان چرا اینجوری نبود.بچه تا ۷ سالگی با منه میرم خونه بابام کار میکنم خرجشو میدم من حاضرم هرجور سختیه بکشم اما ازش جدا شم اصلا تحملش غیر ممکنه .ی جورایی میخوام مهرم جلال جونم آزاد بشه..خیلی طولانی شد ببخشید اما واقعا خواهرانه کمکم کنین من الان چیکار کنم عقلانی تره؟. توروخدا سرزنشم نکنین 🥺