البته اینم بگم ک خیلیا میگن ک من همزاد دارم ک خوبه
چون اینی ک دارم براتون تعریف میکنم و برا یکی ک موکل داشت تعریف کردم ک گفت این همزاد خودته ک اگاهت میکنه
من بچه دبستانی بودم
بعد مریض شده بودم
چون خونواده پر جمعیتی داریم بابا برا اینکه بقیه بچه ها مریضیو نگیرن
منو نیبردن تو اتاق خودشون
بعد ی شب ک اتاق بابام خوابیده بودم
نصفه شبی بلتد شده بودم برم دستشویی
ما خونمون اون زمان ی راهرو داشت ک تو فصلای سرد مامانم دوتا مرده ب سر و ته این راهرو نصب میکرد ک این مسیر بشدت تاریک بود جوری ک هیچی نمیدیدی
من پرده رو زدم کنار وارد راهرو شدم رفتم حیاط و ببخشید دستشویی وقتی برگشتم از در ک تو اومدم یهو حس کردم ی چیزی محکم خورد بهم ترسیده بودم افتاده بودم زمین
ی صدای خیلی کمی بهم میگفت بگو محمد رضا
من از ترس تکرار میکردم
یکی دوبار گفت بلند بگو باز بلند گفتم همش میگفت این اسمو یادت نره ک جیغ زدم مامان بابام اومدن بهم اب قند دادن
اینم بگم ک الان اسم شوهرم محمد رضاس