خیلی ذوق دارم اومدم اینجا برای شما هم خوشحالیمو بگم ایشالا دامن همه منتظرا سبز بشه
زمانی که فرزندم را در آغوش کشیدم بند بند وجودم سرشار از او شد و تمنای دوست داشتنش تمام جانم را فراگرفت. رویای فردا را پیش چشمانم دیدم و غم هایم را به شب سپاردم تا نسوزد.
در یک شب از شب های زیبا خدا تورا در دستانمان قراررداد و مارو لایق تو دانست از ان پس تو به زندگیمان رنگ ومعناو مفهوم دادی...پسرمون دارا عشق زندگیه مامانو باباش یه مردادیه جذاب
زمانی که فرزندم را در آغوش کشیدم بند بند وجودم سرشار از او شد و تمنای دوست داشتنش تمام جانم را فراگرفت. رویای فردا را پیش چشمانم دیدم و غم هایم را به شب سپاردم تا نسوزد.
روز بد زندگی من 😔😔😔😔 لطفا اگه خوندی دوس داشتی ی فاتحه ی صلوات یا حتی خدا بیامرزی بده ۲۵اسفند۱۴۰۱ بود روز تصادف بابای مهربونم بدتر از اون روز ۵فروردین ۱۴۰۲شد روز اسمونی شدنش دورت بگردم مهربون بابای من هنوز جوون بودی چرا نمیتونم باور کنم که نیستی چرا....
زمانی که فرزندم را در آغوش کشیدم بند بند وجودم سرشار از او شد و تمنای دوست داشتنش تمام جانم را فراگرفت. رویای فردا را پیش چشمانم دیدم و غم هایم را به شب سپاردم تا نسوزد.