خخوابم از اینجا شروع شد که خواهر شوهر خواهر با همسرش خونه ما بودن و دشتن حرف میزدن،ظاهرش خیلی ناامید بود، آخر حرفاش انگار از سر لجاجت همراه ناراحتی و ناامیدی ، به یکی از ائمه حرف بد زد، من ناراحت شدم توی ذهنم و بلند شدم همراه برادرم از سالن پذیرایی اومدم توی یه سالن مانند دیگه که در ورودی پرده داشت، من پرده رو که کنار زدم دوتا سوسک قرمز اومدن داخل من با حرکت دست سعی میکردم بینمشون بیرون(مثل دور کردن مرغ یا گربه از خودمون) اما انگار اون دوتا سوسک عقرب سیاه شدن و بعد جلوتر اومدن و شروع کردن یه صدای هیس از خودشون دادن که با نیش زدن خودشون انگار تخم ریزی میکردن و تعدادشون زیاد میشد من اولین عقرب رو که اینکار رو کرد رو کشتم ، تخم های اونم که داشت به بچه عقربه ای کوچولو تبدیل میشد رو هم کشتم اما دومین عقرب که یکبار زدم روی تخم های اون (خود عقرب مرده بود چون خودش رو نیش زده بود ) انگار چند تاش مرده بود ولی یکیش انگار که جری شده باشه هعی بزرگ و بزرگتر میشد و رنگش قرمز میشد، اونجا انگار یکی تو ذهنم گفت که باید فرار کنم و منم موقع فرار از در خونه که میخواستم بیام بیرون تا بدم پیش مادر و خواهرم که برای مراسم ختم رفته بودن خونه همسایه روبرویی انگار دوتا مرد هم بودن که از من کینه به دل داشتن و منتظر بودن من برم بیرون تا تلافی کنن(توی خواب میدونستم یکی از اون مردا بخاطر اینکه بهش قول داده بودم ازم کینه داشت اما اون یکی مرد رو نمیدونم ) وقتی رفتم بیرون با دو به سمت خونه همسایه جلویی رفتم که اون مردی که بخاطر قول ازم کینه داشت یقه ام رو گرفت اما من هولش دادم و فرار کردم تو خونه همسایه پیش مامان و خواهرم، اونجا یادم اومد که پدرم تو خونه هست با اون عقربه، و ذهنم برای پدرم ناراحت بود و نمیدونستم با وجود اون دو تا مرد چطور باید برگردم پیش پدرم، و با اون عقربه باید چکار کنم، این خوابم رو حدودای ساعت ۵و چهل و پنج تا ۶ صبح دیدم