نگید ترو خدا ......روزی لانه گنجشکی ازهم پاشید ..گنجشک شکایت به خدابرد که چگونه خدایی هستی ک لانه مرا ویران کردی ندا امد
ماری در راه لانه خانه ات بود و تو در خواب ب باران گفتم ببار نفهمیدی ب باد گفتم لانه ات را ویران کند تا از گزند مار درامان باشی ....چه بیا اتفاقاتی ما فکر میکنیم بده ولی خیر ما و فرزندانمون در اون کاره