داخل مغاره بودم دیدم بله اقا پیداش شد
وایی یادم نمیره چه استرسی داشتم ته دلمم خیلی ازش خوشم میومد دقیقا مثل خودم شیطون بود و خنده رو
ولی چون فک میکردم عاشق یلداست حتی نگاشم نمیکردم
انقد محلش نذاشتم تا از صف آقایون خارج شد و رفت سوار دوچرخش شد
وقتی از مغازه اومدم بیرون دیدم باز از جلوم ویراژ داد
خیابون خلوت بود جلومو گرفت که باهام حرف بزنه
دید محل نمیدم گفتش من بخاطر شما تک چرخ یاد گرفتم
گفتم عههه بزن ببینم ،بعدم سرمو انداختم پایین حتی نگاشم نکردم دویدم رفتم خونه
اینم که نگو در حال تک چرخ زدن برگشته ببینه من هستم یا نه
زارت خورده بود زمین 🤣🤣🤣🤣
دستش در رفته بود