2777
2789

حدودا دوازده سال پیش وقتی تازه یه نوجون شر و شلوغ و شیطون بودم ،بچه ها اونموقع خونه ما پایین شهر بود از این کوچه ها پر از خونه های کوچیک و همسایه های جورواجوره ،

صاحب خونه ما هم یه دختر هم سن و سال من داشت به نام یلدا (اسما هم مستعارن )،ما با هم مدرسه میرفتیم ،با هم میرفتیم چارشنبه بازار کنار خونه یا نونوایی میرفتیم 

کوچه بغلی ما هم دو تا پسر بود بنام مصطفی و امیر 


من سپردم به خودش هر چه خدا میخواهد❤️  "تا لحظه اخر"تا وقتی میشد واسش جنگیدم .میخوام بگم اگر خدا نخواد اگر قسمتش نباشی خودتم بکشی فایده نداره .گرچه خدا یک هدیه بهت میده اما حسرت توی قلبت موندگاره 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

امیر مثل من شر و شیطون بود مصطفی اما ساکت و آروم 

اونا هم دوستای صمیمی بودن ،

وقتایی که ما سوار سرویس میشیدیم پشت سرویس ما راه میوفتادن ،برگشتنی بدو بدو سرکوچمو میومدن 

و اینم بگم که یلدا از قبل به من گفته بود که امیر عاشقم شده و خیلی منو دوس داره و از طرف خواهرش واسم هدیه و اینا میفرسته ،خب اینجوری تو ذهن جا افتاده بود ،اما یه جیزی واسم عجیب بود اینکه چرا امیر هر وقت من تنهایی بدون یلدا جایی میرم زودی اونجا سبز میشه 

من سپردم به خودش هر چه خدا میخواهد❤️  "تا لحظه اخر"تا وقتی میشد واسش جنگیدم .میخوام بگم اگر خدا نخواد اگر قسمتش نباشی خودتم بکشی فایده نداره .گرچه خدا یک هدیه بهت میده اما حسرت توی قلبت موندگاره 

خب ما همگی بچه بودیم و هنوز خیلی خام بودیم 

منم زودی اومدم گفتم یلدا چرا امیر همش هر جا من میرم هست خیلی عصبانی شد ولی هیجی نگفت 

فرداش یلدا اومد بهم گفت ببین امیر و پشت بوم دیدم 

اخه ما پشت  بومامون بهم راه داشت و میشد با علامت با هم حرف زد اونموقع ما گوشی نداشتیم ،

خلاصه که امیر بهم گفته مصطفی از گندم خیلی خوشش میاد و من دنبالش بودم همینو بهش بگم 


من سپردم به خودش هر چه خدا میخواهد❤️  "تا لحظه اخر"تا وقتی میشد واسش جنگیدم .میخوام بگم اگر خدا نخواد اگر قسمتش نباشی خودتم بکشی فایده نداره .گرچه خدا یک هدیه بهت میده اما حسرت توی قلبت موندگاره 

هستید یا واسه خودم دارم میگم!

من سپردم به خودش هر چه خدا میخواهد❤️  "تا لحظه اخر"تا وقتی میشد واسش جنگیدم .میخوام بگم اگر خدا نخواد اگر قسمتش نباشی خودتم بکشی فایده نداره .گرچه خدا یک هدیه بهت میده اما حسرت توی قلبت موندگاره 

اقا منو میگی ذوق که اخجون یکیم از من خوشش میاد🤣

دیگ هیچی دیگ همش دوس داشتم مصطفی رو ببینم 

از مدرسه برگشتنی میگفتم ینی میسه اونجا باشه ینی میشه ببینمش 

یا هی میرفتم جلو آینه ،صبا به خودم میرسیدم 

ولی واسم عجیب بود اصلا نگامم نمیکرد 

یا مثلا مثل امیر همه جا سبز شع نبود

من سپردم به خودش هر چه خدا میخواهد❤️  "تا لحظه اخر"تا وقتی میشد واسش جنگیدم .میخوام بگم اگر خدا نخواد اگر قسمتش نباشی خودتم بکشی فایده نداره .گرچه خدا یک هدیه بهت میده اما حسرت توی قلبت موندگاره 

بازم من میگفتم یلدااا اینکه اصلا عین خیالش نیست مطمئنی 

اینم میگف اره بابا امیر گفته مصطفی خجالتیه و روش نمیشه

منم که دیگ بدترمیگفتم وای الهییی چ پسر گلیییی

دیگ ی مدت گذشت و من بیخیال شدم 

ولی همچنان توجهات امیر کلافم میکرد 

همشم میومدم میگفتم یلدااا اینجوریه اونم هی یه داستان میساخت واسم 

تا اینکه یه روز تنهایی رفته بودم نونوایی

من سپردم به خودش هر چه خدا میخواهد❤️  "تا لحظه اخر"تا وقتی میشد واسش جنگیدم .میخوام بگم اگر خدا نخواد اگر قسمتش نباشی خودتم بکشی فایده نداره .گرچه خدا یک هدیه بهت میده اما حسرت توی قلبت موندگاره 

داخل مغاره بودم دیدم بله اقا پیداش شد 

وایی یادم نمیره چه استرسی داشتم ته دلمم خیلی ازش خوشم میومد دقیقا مثل خودم شیطون بود و خنده رو 

ولی چون فک میکردم عاشق یلداست حتی نگاشم نمیکردم 

انقد محلش نذاشتم تا از صف آقایون خارج شد و رفت سوار دوچرخش شد 

وقتی از مغازه اومدم بیرون دیدم باز از جلوم ویراژ داد 

خیابون خلوت بود جلومو گرفت که باهام حرف بزنه 

دید محل نمیدم گفتش من بخاطر شما تک چرخ یاد گرفتم 

گفتم عههه بزن ببینم ،بعدم سرمو انداختم پایین حتی نگاشم نکردم دویدم رفتم خونه 

اینم که نگو در حال تک چرخ زدن برگشته ببینه من هستم یا نه 

زارت خورده بود زمین 🤣🤣🤣🤣

دستش در رفته بود 

من سپردم به خودش هر چه خدا میخواهد❤️  "تا لحظه اخر"تا وقتی میشد واسش جنگیدم .میخوام بگم اگر خدا نخواد اگر قسمتش نباشی خودتم بکشی فایده نداره .گرچه خدا یک هدیه بهت میده اما حسرت توی قلبت موندگاره 

اینو به یلدا نگفتم چون حس میکردم اراحت میشه اما از اون ب بعد خیلی فاصله گرفتم از امیر کلا خودمو زدم به بیخیالی 

تا اینکه موعد ما تموم شد و میخواستیم از اون محل واسه همیشه بریم 

یه روز سر کوچمون مصطفی بدو بدو اومد گفت گندم خانوم 

برگشتم فک کردم میخواد حرف مهمی بزنه 

من سپردم به خودش هر چه خدا میخواهد❤️  "تا لحظه اخر"تا وقتی میشد واسش جنگیدم .میخوام بگم اگر خدا نخواد اگر قسمتش نباشی خودتم بکشی فایده نداره .گرچه خدا یک هدیه بهت میده اما حسرت توی قلبت موندگاره 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792