دیگه نمیتونم تحمل کنم 
خانوادم خیلی زجرم  میدن 
همه اش مقایسه ام میکنن 
همه حرفی بهم میزنن 
هرچی حرف زشته مادرم و پدرم بهم میگن 
به خدا دیگه دارم میمیرم 
همه اش سرم تو کتاب و درسه 
بعد اینا میان منو مقایسه میکنن 
سه هفته هست بیرون نرفتم و مهمونی نرفتم نه با گوشی بودم نه با تلوزیون بودم حتی با اونا هم حرف نمیزدم 
فقط و فقط درس خوندم 
بعد همه اش مقایسه میشم 
همه اش میگن تو هیچی نیستی 
هرچی تلاش کردم و زحمت کشیدمو می کوبن به تنم 
دیگه نمیکشم 
دیشب مادرم به خدا قسم همین جوری یه دفعه دیدم بهم خیره شده و بهم میگه تو چقدر زشتی واقعا که هیچ قشنگی نداری با اون ابروهات میمون
به خدا قسم هیچ کاری نکردم اینو بهم گفت جلو پدرم خیلی خیلی خجالت کشیدم دلم بدجوری شکست یعنی فقط یه لبخند الکی زدم بعدش چند دقیقه بعد رفتم تو اتاقم 
جلو صدای گریه امو گرفتم و گریه کردم 
آخه من انقدر درس میخونم اونجوری به خودم نمیرسم 
مطمئنم حتی یه ذره هم نفهمیدن گریه کردم 
انقدر پاک زندگی کردم اون خدا بالا سری میدونه نمی خوام منت بزارم چون می دونم وظیفم هست ولی دیگه خسته شدم تا حالا نگاه هم کج نرفته به خدا آب خیلی خیلی بوده ولی تا حالا شنا نکردم 
از دید مادرم زشت هستم ولی دوستام بهم میگن نازی. همه هم بهم میگن نمیدونم چرا اینا اینجوری هستن 
بعد دقیقا فردا میاد از دختر خالم تعریف میکنه که چقدر خوشگله و ناز هست و مثل فرشته هاست 
به خدا حسود نیستم ولی تاحالا مادرم ازم تعریف نکرده بعد ناراحت میشم خیلی راحت از اون تعریف میکنه و روز قبلش به من میگه تو چقدر زشتی . دلم درد میگیره
الانم دو روز هست استراحت کردم همه اش بهم میگن تو درس نخوندی و فلان هر کس جا تو بود نفس هم نمی کشید 
همه اش مقایسه میشم کلافه شدم 
این همه زحمت میکشم نمیبینن بعد دو روز استراحت میکنم همه چی بهم میگن 
دیگه چیکار کنم؟
خسته هستم 
می خوام انتقام بگیرم 
دلم می خواد هرچه زود تر بمیرم 
خودم مطمئن هستم دیگه افسرده شدم 
به نظرتون چی کار کنم؟
کمکم کنید.