من هیچ کس رو ندارم که دوسم داشته باشه برم خونه ش بهم احترام بزاره از دیدنم خوشحال بشه ریش سفید نیستما اما بزرگترها توقع دارن براشون بزرگی کنم از بزرگ بودن خسته شدم از بچگی که پدرمو از دست دادم شدم مادر برای مادر مریضم و خواهر و برادرام از بچگی کار کردم الآنم خودم که خانواده درست حسابی ندارم هر چقدر لطف میکنم وظیفه م میشه همسرمم که خانواده ش طلبکارتر