من فکر میکنم چون تازه ازدواج کرده هنوز قلق زندگی دستش نیست خونه اش نامرتبه برا همین تعارف نمیکنه ولی قاعدتا باید دعوت کنه یه شب همه رو ،ایندفعه برادر شوهرت گفت چرا نمیاین یکی باید بگه اولین بار چون می خوایم بیایم باید از قبل دعوت کنید که خانمت امادگی داشته باشه
خوب شایدتازه عروسه میترسه بچه هاتون برند خونه اس وسیله هاش روخراب کنند.من خودم تازه عروس بودم بچه های عموشوهرم اومدندخونمون روتختم به پر به پر راه انداخته بودند مامانشونم چیزی نمیگفت بهشون ازهمون موقع ازشون بدم میاد بااینکه بزرگ شدند دلم نمیخوادبیاندخونه ام
یعنی از عید تا حالا شما پاگشا کردینش و اون هنوز هیشکی رو خونش دعوت نکرده!؟😐
یاد خود خرم افتادم،سه ماه بعد عروسی همه خانواده شوهرمو تقریبا یه سیزده نفری میشدیم،تو خونه چهل متری دعوت کردم!🥴بعد بخدا انقدر غذاهای رنگ و وارنگ درست کرده بودم اونم دست تنها،خودشون میگفتن گیج شدیم،چی بخوریم حالا😅
دعوت کردنش رو نمیخوام والا این رفتارای مسخرش که همش گارد میگیره اعصابمو به هم میریزه...من که با یه تعارف اون راه نمیفتم برم خونش. حالا نه بگم با من اینجوریه کلا با همه اینطوره. جاریم میگه دخترم رو فرستادم بالا ازش نون بگیره درو بسته روش رفته نون آورده درو باز کرده داده بهش و دوباره درو بسته...نذاشته دو دقیقه بره تو
یا خصیصه نمیخواد چیزی بزاره جلو کسی.
یا تنبله خونش همیشه رو هواس.
من باشم نمیرم اصلا.اونم رو نمیدم بیادخونم دعوت هم هیچوقت نمیکنم.
بخدا من بچمون نمیفرستم... میگم دو سالشه اصلا درک نداره که بخوام چیزی بذارم دهنش. بعدم من که نمیذاره بره خونه اونا فقط میگم یه تعارف که میتونه بکنه....یا اصلا بگه الان شبه برو خونتون مثلا فردا بیا خونه ما. فرت فرت میگه خدافظ بای بای
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
56 ثانیه پیش
57 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
