ما چهار تا جاری هستیم بدون خواهر شوهر. من سومی هستم و چهار ساله عروسی کردم . جاری آخری دو سالی عقد بود و عید امسالم عروسی کرد. یه اطلاع کلی بود اینا ....خلاصه امشب جاری دومی دعوتمون کرد خونش. جاری کوچیکم خونه اینا میشینن طبقه دوم اینا زندگی میکنن. دیگه ساعت یازده اینا پاشدیم بیایم خونه اینام بلند شدن برن طبقه بالا خونشون. بعد پسر من دو سالشه هی میگفت بریم خونه عمو . من گفتم نه بریم میخوام ببرمت پارک سرسره سوار بشی... جاریمم همین طور نگاه میکرد. دیگه برادرشوهرم دو سه بار گفت حسین میای خونه ما ؟؟؟ البته همین جوری تعارفی میگفت پسرم منم هی میگفت بله سر پله ها برادرشوهرم میگفت حسین بیا بریم بالا زنش هی میگفت حسین خدافظ ...باس بای حسین...، هی خواستم بگم نترس بابا نمیایم خونتون هی خدافظ خدافظ... دوباره پشیمون شدم گفتم نکه دعواشون بشه. اصلا نه بگم این دفعه کلا همیشه همین طوره . هررر وقت خونه جاریم باشیم بخواد بره خونشون یه تعارف کوچیک نمیکنه بگه بفرمایید...من که نمیرم ولی یه تعارف چیه آخه. تا حالا هیچ کدوم از خانواده ما ینی خانواده شوهرم اصلا خونش نرفتیم ولی خانواده خودش زیاد میان خونشون. اصلا یه وقتا سریع یواشکی میره بالا که یه وقت نکنه بچه هامون باهاش برن . یه روز پسرم دستشو میکشید میگفت بریم بالا اینم هی میگفت آخه کلید ندارم... برادرشوهرم هی میگه شما نمیآید خونه ما همش ما باید بیایم خونه های شما... یعنی متوجه نیست که کسی دیگه الان بی دعوت جایی نمیره مخصوصا خونه اینا که زنش این مدلی رفتار میکنه. واقعا شما باشید با همچین آدمی چه جور رفتار میکنید
من فکر میکنم چون تازه ازدواج کرده هنوز قلق زندگی دستش نیست خونه اش نامرتبه برا همین تعارف نمیکنه ولی ...
ما اصلا توقع دعوت نداریم بخدا... من حرفم اینه چرا موقع خدافظی یه تعارف نمیزنه بگه بفرمایید ... یهو غیب میشه . ما که نمیریم بدون دعوت جایی . بعدم من خودم تازه عروس بودندو بار یه جا میرفتم قطعا خودم دعوت میکردم بار بعد. مگه من وسایلم رو از سمساری خریده بودم
یعنی از عید تا حالا شما پاگشا کردینش و اون هنوز هیشکی رو خونش دعوت نکرده!؟😐 یاد خود خرم افتادم،سه ...
پاگشا که هیچ بابا ده بار بعد پاگشا اومده خونه هممون... تولد بچه هامون و مهمونی های مختلف... ولی یه بارم کسیو دعوت نکرده خونش. حتی تولد گرفته بود واسه خودش فقط فامیلای خودش و مادرشوهرم رو دعوت داده بود. حتی اون جاریم که با اینا تو یه ساختمونه رو دعوت نکرده بود
بخدا من بچمون نمیفرستم... میگم دو سالشه اصلا درک نداره که بخوام چیزی بذارم دهنش. بعدم من که نمیذاره ...
درست میگی
ولی باز بروی خودت نیار
وقتی بمیرم هیچ اتفاقی نخواهد افتاد...!!!نه جایی بخاطرم تعطیل میشود...!!!نه در اخبار حرفی زده میشود...!!!نه خیابانی بسته میشود...!!!و نه در تقویم خطی به اسمم نوشته میشود...!!!تنها موهای مادرم کمی سپید تر میشود...!!!دخترم تنهاتر...!!!و پدرم کمی شکسته تر...!!!اقواممان چندروز آسوده از کار...!!!دوستانم بعد از خاکسباری موقع خوردن کباب آرام آرام خنده هایشان شروع میشود...!!!راستی عشق قدیمم را بگو اوهم باخنده هایش در آغوش دیگری،مراازیاد میبرد...!!!من تنها فقط گورکنی را خسته میکنم...!ومداحی که الکی از خوبی های نداشته ام میگوید و اشک تمساح میریزد...!!!و من میمانم و گورستان سرد و تاریک و غم همیشگی ام که همراهم میماند...!!!من میمانمو و خدا،بااحساس خجالتی که ای مهربان چرا همیشه مرا از تو و دینت ترسانده اند...!!!