به سختی خیلی گریه کردم اخر مامانم اینا شوهرم دعوام کردن که ناشکری میکنی چرا همین که بچه سالمه شکر خدا کن خوبه اگر یه دست پا نداشت ولی پسر بود؟؟؟
یکم فکر کردم دیدم راست میگن یه روز از صبح تا شب تنها بکدم نشستم هی گریههههه کردم با دخترم حرف زدن دیگه اخر شب اروم شدم زجه میزدم البته من بیشتر بخاطر شرایط زندگیم دوست داشتم پسر باشه چون خانواده شوهر مذهبی دارم شوهر خیلی گیر میده همش نگران اینده دخترمم اذیت نشه زیر دست این بابا واقعا نگران اینده اش هستم خیلی از خدا خواستم بهم دختر نده شوهرم لیاقت داشتن دختر نداره دختر خبلی لطیفه ولی حتما صلاح من این بوده چی بگم خدا بهنر میدونه ایشالله همون خدا کمک کنه بتونم حامی دخترمباشم کسی بهش زور نگه بعدها