خونه مامان بزرگ نامزدم بودیم تولد دختر عموش بود بعد ما دخترا داشتیم عکس میگرفتیم با هم
(منم از یکی از دختر عموهاش بدم میاد چون احساس میکنم رو نامزدم کراشه)
بعد همون دختر عموش هم سرش لخت بود همون موقع نامزدم اومد دم در اتاق منم زود رفتم دم گوشش گفتم سرشون لخته نیا دو سه دفعه هم گفتم ولی نامزدم همونجور اومد تو اتاق باز برگشت
منم ازش عصبانی شدم موقع خوردن کیک همه دور هم بوذیم بعد نامزدم بعم گف برو برام چاقو بیار منم اروم گفتم چرا وقتی به حرفم نمیکنی من ب حرف تو کنم خلاصه ک بعدشم بلند گف برو چاقو بیار منم رفتم اوردم براش
بعد شام هم راه افتادیم بیایم خونمون پیاده تو راه پسر عمش زنگ زد گف بریم جایی نشنیدم دقیق گف کجا بعد ک قط کرد گفتم کجا میخای بری گف ب جایی🫥
بعدش سردم شد دستم بردم تو جیب کتش ک گف دستتو بردار گفدم سردمه بعدم دستمو قلاب دستش کردم
بعد دباره پرسیدم کجا میخای بری گف میریم تو روستا دور بزنیم تو راه پسر عمش بهمون رسید تا سوار ماشین شدم بو سیگار و قلیون و مشروب حالمو بد کرد همون موقع پسر عمش گف بریم ک در دلستر الان باز میکنن 👀
منم چیزی نگفدم نامزدمم لبخندش عمیق شدددد
خلاصه منو اورد خونمون و خودشون رفتن
الانم بش پیام دادم الان اسکرین میزارم
و اینکه نامزدم امشب میره خونع خودشون ک تقریبا دو ساعت از روستا ما راه هس😬