سلام از زمانی که یاذمه زندگیم سخت گذشته از دعواها و کتک کاری های پدر مادرم گرفته ، کمبود اعتماد به نفسم نسبت به قیافه و هیکلم و موهام از بس که مسخرم میکردن اعضای فامیل و خونواده یا میگفتن زشتی ، کتک خور بودنم تو مدرسه از بچه ها و اذیت کردناشون ، مجبور شدن به تحصیل تو رشته ای که نمیخواستم و کار نداشتنم و افسردگی های شدیدم و اینکه حس اینکه نبودنم مهم نیس ، رفیق نداشتنم محدودیتام و دعواهایی که هنوز تا هنوزه از مادرم میخورم نبودن پدرم زیاد تو خونه و طرد شدنم از همه از همه و همه.
به یه سنی که رسیدم خیلی خوشگلو خوش هیکل شدم ولی هنوزم حس دوست نداشته شدن دارم
همیشه من کمتر از برادرم بودم تو عرچیزی
بچه ها من ادم بی عرضه یا بدی نیستم یه ادم خیلی معمولیم ولی نمیدونم چرا زندگیم برام سخته خیلیم تلاش میکنم که مثبت اندیش باشمو همه چیزو درست کنم اما مدام به بن بست میخورم الان دغدغم رفتار بد مادرمه بام از بچگیم تبعیض بود بین منو داداشم و مدام دعوا میخورم الانم حس طرد شدگی و تنهایی عمیقی دارم چون داداشمم بام قطع ارتباط کرده میشه یکم بهم ارامش بدین یا یه راه کاری؟؟
شرایط کار و ازدواج هم ندارم دارم درس میخونم تهشم نمیدونم چی میشه از اینم میترسم که نتیجه نده یا وسطاش جا بزنم چیزهاییو ک همیشه میخواستم باید همش بدوعم دنبالشون چون حمایت نمیشم اگ هم حمایت شم زور میشم تو مسیری که نمیخوام همشم محدودیت دارم سنم تینیجر نیست که فکر کنید مال سنمه ، دستمم نمک نداره هرچقد خوبی میکنم ب خونوادم بدتر تا میکنن بام تنهای تنهام خیلی تنها ادم شادی بودم همش افسرده عصبیو غمگین سر کوچیکترین چیزا دعوا میخورم یا محدود میشم هیچ رفیق واقعی ای ندارم حس میکنم جزو بنده های خدا بعضی وقتا نیستم دوره هایی از زندگیم و افسردگیم تو اوج جوونیم گذروندم که اگه توضیح بدم یا دهنمو باز کنم فکر میکنید دارم یه سریال ناراحت کننده غیر واقعی توضیح میدم نمیفهمم چرا خدا عادل نیست نسبت به بعضی از بنده هاش یا انگار توجه نمیکنه