من ۱۱ ساله ازدواج کردم خیلی اخلاقش تنده خیلی ولی هربار بخاطر پدر مادرم سکوت کردم . رفتم دانشگاه دیدم اعصابش خورده از درس خوندنم با اینکه براش زحمت کشیده بودم بعداز ۲ سال رهاش کردم .گفت سرکار نرو گفتم چشم گفت دور رفت آمدو خط بکش گفتم باشه فقط با مادرم و مادرش و ۲ تا خواهرم رفت آمد میکردم . نه عروسی نه عزا هیچی . از شهر منو برد روستا باز هیچی نگفتم . تا اینکه باردار شدم ولی بخاطر عفونت شدید بچم ۴۰ روز بعدش فوت کرد . بگذریم که تنها صربه رو اونموقع بازم خودش بهم زد . مامان و بابام کمکم کردن خواهرم دو بار باهام اومد بیمارستان ملاقات بچه م در حالی که مادرش اینا و خواهراش یه بارم سراغش رو نگرفتن .با کم محلی‌ها ش کنار اومدم تا ۳ ماه پیش که دوباره باردار شدم ولی اخلاقش بدتر شد دکتر بهم گفت سوار ماشین سنگین نشو بابام بیچاره خودش میاد منو میبره دکتر میاره تمام سونوها رو کمکم میکنه . الان ناراحت اون بچه هست میگه تا آخر عمرم خونه هیچکس دیگه نمیرم هفته قبل عقد داداشش بود نرفت فردا شب جشن دختر خواهرمه اونم من که با خواهرم دوقلو هستیم جونمون برای هم میره ولی گفت نمیام تو هم رفتی دیگه برنگرد .در حالی که خواهرم برای بچه م چیزی کم نذاشت .به مامانم زنگ زدم جریان رو گفتم گفت چی بگم بگم طلاق بگیر با بچه تو شکمت میخوای چکار کنی . خیلی گریه کردم گفتم مامان من براش خیلی فداکاری کردم دیگه نمیکشم مامانم هم نمیدونست چی بگه بیچاره . خیلی درمونده شدم دلم نمیاد به خواهرم پیام بدم بگم نمیتونم بیام . البته اینو بگم بابامو داداشم مثل کوه پشتم هستن ولی مامانم نمیخواد زندگیم خراب شه . بهش گفتم مامان من دارم جهنم رو زندگی میکنم بگذریم که چن هفته ست باهام حرف نمیزنه بهم دست نمیزنه خیلی تنهام خیلی . تنها دلخوشیم شده این دوتا بچه تو شکمم . بهش میگم آخه چته خونه داری ماشین داری حقوق خوب داری منم هر چی گفتی گفتم باشه که اعصابت نریزه بهم برات بچه اوردم که دلت گرم شه .ولی همش بهونه میاره . مطمئنم اهل خیانت هم نیست چون نسلشون ترسو هست بمیرن هم سمت این کارا نمیرن .موندم چکار کنم کاش فردا صبح بیدار نشم تا این زندگی تموم شه تا ناراحتی خواهرمو مامانمو نبینم بخدا یه وقت میبینی چن هفته از خونه بیرون نمیرم حتی همسایه بغلیم تو این ۵ سال که اومدیم روستا منو ندیده زنه بدی هم نیستم .صدام روش بلند نمیشه شامو چای و رختخوابش رو براش آماده میکنم . .خیلی درمونده ام برام دعا کنید .
تاپیک های دختر_گرانبها
الهی فداتبشم😔😔
حضرت زهرا کمکت کنه...فقط همین😔
طلاق
آخه دختر خوب این اوضاع زندگیته چرا هی تند تند باردار میشی ....آخه عزیز من یکم فکر داشته باش وقتی اولی رو باردار بودی اینجور بود چرا دوباره باردار شدی ووواااای چه حرصی خوردم من
این جور آدما با خودشونم درگیرن ......دستتو تا آرنج تو عسل کنی بزاری دهنشون بازم گازش میگیرن
....خودت باید تصمیم بگیری گلم ....
جشن دختر خاهرتو برو ب اونم اصن اهمیت نده بهش بگو برو بابا
خیلی خری دخترخیلی برای چی باذلت داری باهاش زندگی میکنی چراهمش بهش چشم میگی خرنفهم اصلاچراباردارشدی ازاون اوایل ازدواجتون دیدیش ادم نیست ولشکن طلاق بگیرچته توعقل توکلت نیست باردارشدی حقته هرچی میکشی ازدست خودت
عزیزم خیلی دیره برای فک کردن اون بچه‌ی مظلوم که هنوز دنیا رو ندیده چه گناهی کرده توم چرا برای مادرت و خواهرت ناراحتی فکر خودت باش اونا کجان خودت داری زجر میکشی مادرتم قطعا ناراحته ولی دلش برای بچت میسوزه اگر پدرت پشتته و میتونی حضانت بچتو بگیری طلاق بگیر
وای عزیزم من جات بودم یلحظم نمیموندم .
من شوهرم اصلا کاری نداره به هیچی
میگم اون خونه رومیخوام واسم اجاره کن میکنه
پول میده
ولی خیلی خیلی کم محبت وتوجه میکنه رابطم زیادنداریم
اینگارمن مجردی دارم زنوگی میکنم بخاطر همین سردیش فقط ناراحتم میگم جدابشم بخدا
توچطوری ..
