فقط اومدم درد و دل کنم
سه ماهه زایمان کردم
هر روز بیشتر از همسرم فاصله میگیرم
انگار اصلا منو نمیبینه
چند روز پیش بهم میگفت تو چندان دردی برا زایمانت نکشیدی
سه روزه دستم درد میکنه
حتی نمیپرسید بهتر شدی یا نه
یه هفته پیش مراسم دعوت بودیم
لباس اماده کردم
گفتم حال و هوام عوض میشه
گفت بچه رو بذار برا مامانت بریم
گفتم بچمون هم میبریم مامانم خسته هست حوصله بچه نداره
گفت نه اذیت میشه
قرار شد هدیه شونو بده بیاد
از ساعت شیش و نیم رفت یازده و نیم شب پیداش شد اومد
با مردم خوبه خیلی خوب
😔
فقط منتظره ببینه کی کجا یه کم و کسری داره براش درستش کنه
یه وقتایی حس میکنم حتی اونا رو هم به من ترجیح میده دردم همینه که کسی باور نمیکنه دل من از این چیزا پر باشه
ولی حلالش نمیکنم
بخاطرش از خیلی چیزا گذشتم
پا رو خیلی چیزا گذاشتم
کمکش کردم رفت دانشگاه
گذشته بدی داشت
که براش جبرانش کردم
حالا همه چیزو یادش رفته
امشب حرفمون شد
ولی پشتشو کرده بهم راحت خوابیده 😔
کاش بمیرم 😔
کاش ازدواج نکرده بودم
کاش قبل بچه دار شدنم مرده بودم