بذار تجربه خودمو از زندگی بهت بگم
من درحال تحصیل تومقطع ارشد بودم ۲۸سالم بود بیکار،خانواده معمولی بافرهنگ پایین، همسرم ک اومد خواستگاریم فکرکردم دیگه عالیه تنهاییام تموم شد کمک میکنه پیشرفت کنم شاغل بشم و...
دوتا مدرک داشت، توی ی زمینه خاصی شناس بود بین آدمها ولییییی اونی نبود ک من فکرمیکردم، یک آدم ک حتی رشته تحصیلیش مهندسی بود بلدنبود یه پیچ سفت کنه تلاشیم نمیکرد چیزی یادبگیره، شدیدا وابسته ،اصلا توی دنیای خودش سیر میکرد و همچنان میکنه... اون شاید برای زنی شبیه خودش ک بیخیال و قانعه یک مرد ایده ال و پاک و خانواده دوست باشه ولی برای من آینه دقه،برای من مرگ رویاهامه،ما هنوزم زندگی میکنیم و من ب خودم تکیه کردم و اونم ب من و دارم له میشم...
اینارو گفتم ک بهت بگم اون مرد توی یه نقطه از زندگیش حس کرده اشتباه کرده و جداشده و رفته ،اگه مثل من همه عمر کنار مردی زندگی کنی ک دوستش نداری و مثل یه بچه ۱۰ ساله باشه و نتونی جداشی اونوقت میفهمی ک چقدر راحت شدی... چون همسرشما حتی اگر جدانمیشد بااین تفکرش قطعا بهت خیانت میکرد و اون خیلی بدتربود....
از آزادی ک الان داری لذت ببر
بذار اون بره دنبال شرف نداشته اش ، تهشم ب هیچی نمیرسه.