سلام وقتی پسرم برای عمل قلب رفت اتاق قلبم بهم میگفت دیگه از اتاق نمیاد بیرون همینجوری هم شد خیلی راحت با مرگش کنار اومدم اما حالا که چند ماهی از این اتفاق میگذره به خودم میگم چرا وقتی اتاق عمل فرستادمش محکم بغلش نکردم چرا پشت سرش فریاد نکشیدم چرا وقتی خبر از دست دادنش رو شنیدم قالب تهی نکردم صورتم رو خش نی انداختم چرا وقتی گذاشتن توی خاک من وایسادم و فقط اشک ریختم چرا محکم و اروم بودم
الان شب ها توی خواب برای پسرم مادری میکنم و روزها بیدار میشم میبینم جاش خالیه