2777
2789
عنوان

داستان عبرت اموز زندگی من

| مشاهده متن کامل بحث + 6317 بازدید | 80 پست

حاملگی ک بدترین روزام بود واقعا توجه نمیکرد شب و روز خونه پدرش انگار فک نمیکرد ی زن حامله داره تنها چیزی ک یادم نمیره حاملگیه   مادرشوهرم ی زن پیر و قدیمیه فکر سنتی داره خیلی ساده هس پسردوسته کلا مهم نیس مهن سلامتی بچم بود همین جنسیت مهم نبود رفته بودیم سونو ک جنسینتو مشخص کنه بله بچم شد دختر اومدم باخوشحالی ب شوهرم گفتم بچمون دختره یهو پاشد رفت من مات موندم تو سونو واه این چرا این جوری کرد رفتم دنبالش گفتم چته چیشد گف هیچی خوبم بریم خونه ت راه حرفم شد باهاش گفتم خاک ت سرت بخاطر جنسیت اینطوری ب هم ریختی گفتم خداتو شکر کن سالمه قیافشو ریخته بودخواهرشوهرمم زنگ زده بود جنسیت بچه بپرسه گف دختره اوناهم ی جور شدن فقط تنها از خونواده شوهرم ب خاطر جنسیت بچم شکستم  همین منتها هیچ بدی ندیدم مننم ب شوهرم گفتم .خدا حرف زن ی خامله رو خوب میشنوه امیدوارم مث سگ از این ناشکریت پشیمون باشی گفتم کسایی ک ناراحتن بخاطر بچه دختر من انشالااا خودشون زمانی بچه خواستن خدا کار کنه ک همیشه حسرت بچه ت دلشون بمونه واقعا انقد از درون اشفته بودم انکار قلبم تیکه تیکه بود شدیدا استرس کشیدم حاملگی

bir ällähim

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

بله با بدبختی بی توجهی های شوهرم با دعواهامون حاملگی رو سپری کردم دختر ب دنیا اومد الان ۵سالشه انقد دختر باهوش و زرنگیه واقعا خدا برام خفظش کنه شوهرمم انقد عاشقشه میگه دنیا ی طرف دختررم ی طرف موقعی ک بچه ب دنیا میاد از پاش خون میگیرن برا تیرویبد بچه بلههههه تیرویید دخترم  بالا بود منم قطعا مشکل تیرویبد نداشتم حاملگی بقران ۵ماه مداوم دکترا بودیم تیرویید دخترم نوسان بود دکترا گفتن اگ تا ۵ماهگی درس نشه باید دارو استفاده کنه تا سه سالگی اگ سه سالگی درس نشه مادام العمر دیدم شوهرم هق هق گریه کرد گفتم چیه گفتم نث سگ پشیمونم توبه کردم  کاش هیچ وق اون موقع ناراحت نمیشدم بخاطر جنسیت هیچی از خدا نمیخام فقط بچم سالم باشه گفتم من چی من هیچ وق نمیبیخشمت ب هیچ احدی هم حرفمم نمیگفتم حتی مامانم درد و دل کنم میگفتم ارزش شوهرم پایین نیاد 

bir ällähim

شکر خدا بالاخره تیرویبد دخترم درس شد انقد استرس هایی کشیدم دیگه میترسم از اسم حاملگی ولی همچنان شوهرم سرکوفت میزد ت عصبی هستی دیوانه ای انتقاد پشت انتقاد  ت همیشه عصبی هسی فلانی گفتم ایا ب من توجه میکنی از دستم میگیری شب روز بیدارم بچه کولیکه شب و روز گریه میکنه چیکارکنم فقط خونه باباتی لامصب اگ میدونسم انقد وابسته ب خونوادتی ازدواج نمیکردم باهات چرا وقتی نمیتونی دل بکنی از خونوادت منو بدبخت کردی من میخام ی بارم خونه خودم غذا بپزم دوس دارم با شوهرم تنها باشم زندگیت خلاصه شده خونه بابات دیگه حساس شدم خونه بابات اهمیتی نمیدی ب من بیتوجهی فقط نیازتو برطرف میکنی باهام اون موقع خوبی باهام خسته شدم منم دوس دارم ی شب شوهرم خونه باشه بچه مریضه نیسی خونه باباتی چیزی لازم دارم خونه باباتی خسته شدم واقعااا فقط بیتوجه شوهرم بی محبتی خرج ندادن اگ هم میداد میزد ت سرم و سکوت من ک ب خونوادم نمیگفتم 

bir ällähim

بقران بدون وقفه زندگیم ۶سال اینطوری گذشت فقط دعوا فقططط 6سال سکوت محض کردم ب خونوادم نگفتم بعد ۵سال زندگیم قشنگ از شوهرم سرد شدم مهم نبود برام هیچی 

bir ällähim

الان اون کسایی ک موقع جنسیت بچم ابراز ناراحتی کرده بودن الان خودشون دنبال بچن ک دقیقا جنسیتش مهم نیس بزاشون فقط دوس دارن بچه دار بشن ببینید زمین گرده میچرخه جواب دل شکسته منه ک خدا نشون داد هم ب شوهرم ب خونوادش  

bir ällähim

هیچ وق ب روشون نیاوردم ولی نمیتونم عمیقا ببخشم نمیتونم واقعا نمیتونم بگم خدایا بخشیدمشون هرچی بود تموم شد رف ولی زبونم نمیاد بگم میگم بزار بکشن 

bir ällähim

بچه ها نمیدونم از این ب بعد ادامه داستانم چ برداشتی میکنین من خودم حتی زندگیم تاوان پس  دادم توبه کردم برام بعضی چیزا درس عبرت شد من سیاست زنانه نداشتم شوهرمم کم توجه بود بلد نبود ن اون ن من کسیو نداشتم یادم بده ت زندگیت اینطوری باش هزار بار ب شوهرم گفتم بریم مشاوره گوش نمیکرد ولی بعضی چیزا ب جاهای باریک کشید خدا منو خیلی دوس شد تنها حافظم بود 

bir ällähim

ینی مورد هایی پیش اومد حتی خیانت میکشید منو  حتی تا طلاق رفتم مهرمو اجرا گذاشتممم دخترمم برداشتم رفتم خونه بابام چندماه موندگار شدم اقدام ب طلاق کردم  واقعا شمشیر رو از رو بسته بودم گفتم بخاطر بیتوجه های شوهرم میرم از لج شوهرم زن بدکاره میشم خیانت میکنم میفهمه ناموس خودش رفته دنبال محبت ی مرد دیگه  ولی ......

bir ällähim

جنگ و مرافه و دعوا قیامت شد خونه بابام.مامانم هیچ وق دوس نبود باهام نمیدونم چیا گوش بابام گفته بود ینی من منصرف بشم از طلاق  یهو بابام ب من حمله کرد انقد جلوووی بچم بابام و داداشم کتکم زدن شب بود انداختن بیرون منو انگ هرزگی زدن گفتن ب شوهرت خیانت میکنی گفتم موردش پیش اومد ولی نکردم بخاطر دخترم فقط  اگ خیانت میکنم برین ثابت کنین برین پرینت گوشیمو دربیارین اونجا هم شکستم بهم گفتن ج ...ده ای اگ ت ادم بود ی زمانی پسر داییت نبود با اون ریختی رو هم ی لحظه هنگ کردم گفتم خدایا اینا کین چرا اونو ربط میدن ب این ینی چی چرا گذشته ادمو ک حتی اشتباه کرده میزنن سرش گفتم خدایاااا چرا میخای نفرین کنم خونوادمو خونوادمم نفرین کردم هرکیو نفرین کنم میگیره بدبختم من گیرم من دارم خیانت میکنم شماها باید جمع کنین درز نکنه حرف دارین انگ هرزگی میزنین بهم از فردا در و همسایه میکنن بدتر میگن 

bir ällähim

جایی نداشتم شب برم رفتم خونه خودم شوهرم با ی نگاه خاصی نگام میکرد دو هفته شب و روز اتاق حبس بودمدختر بدبخت منم افسرده شده بود میگن ی شبه موهای طرف سفید میشه این من بودم اون دو هفته کسایی ک دلمو شکوندن همشونو ب خدا سپردم حتی خانوادمم نفرین کردم اون کسی ک باعث شده بود الکی بگن من خیانت کردم ب شوهرم الانم از خدا نابودیشو میخام نمیخام اسم ببرم زندگیم جهنم بود باتلاق افتاده بودم اون شب از خدا خاستم اینهمه بلا سرم اومده توبه کنم گفتم تاوان کدوم کارمو میدم قشنگ هزار کوف و مرض بدنم درگیره  عوارض اینهمه سال استرس و عذابی ک دارم میکشم

bir ällähim
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792