مثل من
کورتاژ کردم تو بیمارستان بستری بودم مامانم تک میزد عوض اینکه زنگ بزنه تک میزدو اصلا دوروز نیومد پیشم تو شهرغریب
یا خواهرم مریض شد زنداداشم هم مریض بود زنگ زدم به مامانم گفتم آبجی و زنداداش سرماخوردن گفت آره بر زنداداش آب هویج و سوپ درست کردم خواهرت هم بره به مادرشوهرش بگه براش درست کنه
اینقد بین ما و داداشم فرق میذارن
اصلا سالی یکبار سراغ ازما نمیگیرن
ولی هرشب خونه داداشم افتادن و چیز میبرن وپول بحسابشون واریز میکنند
منم حدود ۴ماهه شماره همشونا گذاشتم رد تماس
منم خواهرم ازدواج کرد شوهرشم وضع انچنانی نداشت داخل یه اتاق هر چی خاست براش گرفتن
مرتب کمکش میکنن
سیسمونی عید خریدای بچه هاش
ولی من خودم جهیزیه سنگین پاشون نگرفتم
هیچوقتم ازشون کمک نمیگیرم چون دلم نمیاد خودمم همیشه میگم بیشتر حواستون بدید خواهرم ولی جلو شوهرم نگید
اخه من وضعم بهتره
حالت درک میکنم منم مامانم برا ابجیم چیای گزاشت ک برا من گزاشت همش فاصله ۴ سال ازدواج کردیم برا اون تخت چایی شاد غذا ساز توستر ساندویچ ساز .سالادساز همین برقی گوشت کوب برقی .و میای دیگ ک نمیدونم داد اما ب من هیچکدوم نداد اصلا تازه پشتی نداشتیم خودم خریدم تخت نداد بهم وسایل برقی در حد جاروبرقی آب میوه گیری وچرا گوشتی بود همین اعتراض میکنم مگه موقع منم مامانم بهم‌چی نداد فلانی چی نداشت میگم منجه چون برا اونا نزلشتن تو هم‌نباید میزاشتی گفتم وقتی محتاج شدین همون ک کوله اش کردین جهاز رفت همون بیا کمکتون با داماد عزیزتان
اگر شوهرت خوبه سعی کن زندگیت رو بچسبی تا ابد هم بگی یسری خلا ها هست .... جوری رفتار کن نزار شوهرت سرد بشه یا حرف سر بالا بزنه ... خودت رو بالا بگیر ... بالاخره اون میبینه تفاوت ها رو خیلی طرف خانوادت رو نگیر با خنده شوخی رد کن بره
اینقد به آرامش رسیدم که کلا ۴ماهه باهاشون قطع رابطه کردم
چون فرق گذاشتنشونا کمتر میبینم
خوشیاشون باعروس و پسرشون بودو ازما قایم میکردن اگه مریض میشدن سریع به مازنگ میزدن و مشکلی داشتن
الان رااااحتم و اصلا دلتنگشون نمیشم و نشدم شکرخدا
فکرمیکنم سرراهی هستم پدر ومادر ندارم ازبس بهم ظلم کردن
وقتما بیشتر بادخترم میگذرونم
